leila.N
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دور باید شد از این حال پریشان

    مست باید شد از دنیایی پنهان ؛ عالم رویا ، دنیای خیال

    در ژرفای خیال غرق باید شد

    آنقدر.... که آب شود کابوسهای تاریک و مبهم

    دور باید شد از غم

    دور باید شد از الم

    باید مسیری ساخت ، به سمت لبخند ، به سمت آرامش یک چرت تابستانی

    باید فراموش شد ، فراموش کرد

    باید از خیلی ها گذشت ،با یک لبخند ، با یک نگاه سرد

    باید تنها گذاشت او را که تنهایت میخواهد

    باید با ترانه ، با چراغ، با باران دوست شد

    و فرمانروای شهر قصه ها شد

    و کتاب غصه ها را پاره باید کرد

    آنجا که خدا هست ، غصه ای نیست
    بخاطر اینکه میگی حوصله ندارم....
    وقتی انسان سردرگم باشه حوصلش سرمیره...
    من با بچه های زیادی برخورد کردم که اولشو نمیدونستن از کجا شروع کنن وقتی راه افتادن .... کارای خیلی خوبی انجام دادن...
    اگه اینکارو تاحالا نکردی من برات این فصلبندی رو میتونم انجام بدم؟
    به نظرم راهش اینه که تیتر پنج فصل رو برای پایان نامه انتخاب کنی فصل اول مقدمه و فصل دو م تا چهارم که اصل کارته و فصل پنجم نتیجه گیری
    حال تکلیفت روشن میشه و با هدف کارتو دنبال میکنی ... هر مطلبی گیر اوردی به هرجا خورد میذاریش اونجا و.. برای هر فصل مطالب کم داشتی تو همون زمینه دنبالش میگردی..
    اگه اینکارو بکنی تحقیقت هدفمند میشه و نقشه راه معلومه.... بنظر من راه انجام پایان نامه اینه..
    من یه چند تا سایتو رفتم الان اندازه فصل اول (مقدمه ) مطلب دارم
    مثله شاخصهای شناسایی بافتای فرسوده..، قانون حمایت از بافتای فرسوده و..:)
    هیچ لذتی مثل این نیست که دو روز پیش تخمه خورده باشی امروز یه دونه شو رو فرش پیدا کنی بخوری
    اموخته ام
    که زندگی همه اش پاک کردن نیست...
    بیشترش بذر نیکی بنا نهادن است...
    دســـــت خودت نیسـت

    زن که باشـــی

    گاهــــی دوســت داری تکـیـه بدهــی...

    پــناه بــبری....ضعیــف باشــی...

    دســت خودت نیــست...

    گهگاه حریصانه بومی‌کنی دست‌هایت را...

    شایــــد عطــر تـــلخ مــردانه اش

    لابه‌لای انگشتانت باقی مانده باشد...!

    دســت خــودت نیـــست

    زن که باشــی...

    گاهی رهایش می‌کنی و پشت سرش آب می‌ریزی

    و قناعت می کنی به رویای حضورش...

    به این امید که او خوشبخت باشد..

    دســت خــودت نیــست

    زن که باشــی

    همه دیـوانگی های عالـم را بلدی!!!
    وقتی که بغض گلوتو میگیره حتما برای همه تجربه شده...

    خــــــــــــدای من !

    نه آن قدر پاکم که کمکــــم کنی و نه آن قدر بدم که رهـــایم کنی …

    میــــــــان این دو گمم !

    هم خــــود را و هم تــــــو را آزار میدهم …

    هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنـــــــــی باشم که تو خواستی و

    هــــــرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهـــــــایم کنی …

    آنقدر بــی تو تنهــــــا هستم که بی تو یعنی “هیــــچ” یعنی “پـــــوچ” !

    خـــــــــدایا هیــــــــچ وقت رهـــایم نکن... !
    دختر و پیرمرد
    فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
    پیرمرد از دختر پرسید :
    - غمگینی؟
    - نه .
    - مطمئنی ؟
    - نه .
    - چرا گریه می کنی ؟
    - دوستام منو دوست ندارن .
    - چرا ؟
    - جون قشنگ نیستم .
    - قبلا اینو به تو گفتن ؟
    - نه .
    - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
    - راست می گی ؟
    - از ته قلبم آره
    دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
    چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت
    اونکه دورشو خیییییییییییییط بکش اصن جزو پاسخا نیس.......
    ولی امان از دست این خانواده بعضی...(بعضی حرفا، بعضی وقتا، بعضی کارا، بعضی آدما وبعضی...)
    سلام خوبین شما خانوم مهندس؟
    براش پاسخی ندارم ظاهرا یا شما برنده شدید یا مسریه...
    ولی مطمئن باشین من سعیمو میکنم...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا