براي کشتن يک پرنده يک قيچي کافي ست. لازم نيست آن را در قلبش فرو کني
يا گلويش را با آن بشکافي. پرهايش را بزن... خاطره پريدن با او کاري مي کند که
خودش را به اعماق دره ها پرت کند ...
خیلی سخت است وقتی همه کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی. وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشد . وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی . وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی داند . وقتی به زبان دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمد . وقتی فریاد می زنی و کسی صدایت را نمی شنود . وقتی تمام درها به...
بزرگترین قانون زندگی ام در گذشته ها:
"عشق نه از قلبی بوجود می آید،نه از قلبی بیرون میرود،همان جایی که هست میماند تا با جسمت به گور برود"
قانون شکنی کرده ام این روزها !
"عشق از نگاهی بوجود می آید،در تمام وجود جاری می شود و در نهایت تا ابد باقی میماند"
باز هم ورق زنی ِ دفتر خاطره هایم شروع شد!
هر روز که از رفتنت میگذرد
هر روز که بیشتر دلتنگت میشوم
هجوم می آورم به این کاغذ پاره ها!
هجوم می آورم به این پس ماند های شیرین ترین لحظه ها!
چند عکس که جا خوش کرده در عمیق ترین نقطه ی بایگانی قلبم
و یک دنیا تصویر از آمدن تا رفتنت که دیوانه وار خود را به...
دل من باز گريست
قلب من باز ترك خورد و شكست
باز هنگام سفر بود
و من از چشمانت مي خواندم
كه به آساني از اين شهر سفر خواهي كرد
و از اين عشق گذر خواهي كرد
و نخواهي فهميد ...
بي تو اين باغ پر از پاييز است! ...
دیگر میان بودن و رفتن کسی نبود
من ماندم و تو رفتی و وقت سفر شد و ...
فرقی نکرد زندگی ام بعد رفتنت
جز آن که زیر حس دل من زبر شد و ...
مردی که از قضاوت دنیا رهیده بود
با حکم پوچ شاعر خود در خطر شد و...
من را بدون عشق فقط محض احتیاط
بوسید وقلب دخترکی باز خر شد و ...
عاشق تر از...
امشب دلم برای کسی تنگ تر شد و ...
مردی که عاشقش شده ام با خبر شد و ...
گفتم که بی جهت به تو هی فکر می کنم
از شرق و غرب خاطره ات بیشتر شد و ...
دیدم که در مساحت دل خوب جا شدی
بحر طویل تو به زبان مختصر شد و ...
با این غزل به حرمت عشق مقدست
آخر رسیدم و سخنم معتبر شد و ...
رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان
نگاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو بتپه
چشمانت را با نگاه کسی اشنا کن که زندگی را درک کرده باشه
سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه
آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه
لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه
رویایت رو با چهره ی کسی...
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم... بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد... خسته شدم بس که تنها دویدم... اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن... می خواهم با تو گریه کنم ... خسته شدم بس که... تنها گریه کردم...