Recent content by kaveh_sharififar

  1. kaveh_sharififar

    پدر جنايت كرده اي شايد نمي داني

    سلام... فردا يعني 20/02/... تاريخ تولد من هستش... عجب روز بزرگيه... احساس مي كنم تو كل دنيا يه وجب خاك نيست كه بتونه من رو تو خودش بگيره!! پدر آن شب اگر خوش خلوتي پيدا نمي كردي... تو اي مادر اگر آن شب شوره چشميها نمي كردي... تو اي شهوت اگر آن شب خوش خلوتي پيدا نمي كردي... شايد حالا في به...
  2. kaveh_sharififar

    اردیبهشتیا تولدتون مبارک

    سلام... فردا يعني 20/02/... تاريخ تولد من هستش... عجب روز بزرگيه... احساس مي كنم تو كل دنيا يه وجب خاك نيست كه بتونه من رو تو خودش بگيره!! پدر آن شب اگر خوش خلوتي پيدا نمي كردي... تو اي مادر اگر آن شب شوره چشميها نمي كردي... تو اي شهوت اگر آن شب خوش خلوتي پيدا نمي كردي... شايد حالا في به اين...
  3. kaveh_sharififar

    داستان های کوتاه،خواندنی،عاشقانه

    داداشی وقتي سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختري بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشي" صدا مي کرد. به موهاي مواج و زيباي اون خيره شده بودم و آرزو مي کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهي به اين مساله نميکرد. آخر کلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش...
  4. kaveh_sharififar

    دلتنگی

    دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای میخواند سکوتش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد هر دانه برف به اشکی نریخته می ماند.
  5. kaveh_sharififar

    دلتنگی

    باز دارم می نوسم .... قدیما خیلی به احساساتم توجه می کردم و چشمانم را می بستم بر نباید ها بر حریم های مختص خودم برمنطق بر ... ولی امروز یاد گرفته ام خیلی به منطق و عقل بسنده کنم و چشمانم را بر احساساتم ببندم.... و می ترسم از روزی که مجبور شوم هم بر منطقم و هم از احساساتم چشم پوشی کنم... نمی...
  6. kaveh_sharififar

    تا حالا دلتنگه کسی شدی...............

    باز دارم می نوسم .... قدیما خیلی به احساساتم توجه می کردم و چشمانم را می بستم بر نباید ها بر حریم های مختص خودم برمنطق بر ... ولی امروز یاد گرفته ام خیلی به منطق و عقل بسنده کنم و چشمانم را بر احساساتم ببندم.... و می ترسم از روزی که مجبور شوم هم بر منطقم و هم از احساساتم چشم پوشی کنم... نمی...
  7. kaveh_sharififar

    دلتنگی ، احساسات و منطق

    باز دارم می نوسم .... قدیما خیلی به احساساتم توجه می کردم و چشمانم را می بستم بر نباید ها بر حریم های مختص خودم برمنطق بر ... ولی امروز یاد گرفته ام خیلی به منطق و عقل بسنده کنم و چشمانم را بر احساساتم ببندم.... و می ترسم از روزی که مجبور شوم هم بر منطقم و هم از احساساتم چشم پوشی کنم... نمی...
  8. kaveh_sharififar

    دلتنگی

    من هم شما را دوست ، هم دم می دانم. می خواهم امشب به خونه شون زنگ بزنم و به پدرش تبریک بگم (( البته در عین ادب و متانت )) نتیجه رو رو تاپیک می زارم.
  9. kaveh_sharififar

    دلتنگی

    نمی دونم چه چیزی بنویسم از شروع امروز بنویسم؟ از اینکه صبح با صدایه گوشیم از خواب بیدار شدم دامادمان بود (( آخه چند روز پیش که داشت برمیگشت تهران من یه سی دی آهنگ بهش دادم گفتم تو ماشین گوش کن قشنگه حوصلت هم سر نمی ره )) گفت داشتم می رفتم سره کار که باز داشتم سی دی تو رو گوش می کردم. کاوه خیلی...
  10. kaveh_sharififar

    مکانی برای دلتنگی

    باز مستم باز دیوانه ام امشب باز دارم می نویسم وای دلیلی روشن بر دلتنگیمه. خدا مگر من چه بدی در حقت کردم؟ اگر امتحان هستش که خیلی سخته. اگر عذابه ؟ به کدامین گناه. اگر درده تا کی؟ اگر مرگه پس کی؟ امروز که شرکت بودم به عزیزم به بتم به صنمم زنگ زدم گوشیش خاموش بود، آخه داشتم دق می کردم با خودم...
  11. kaveh_sharififar

    دلتنگی

    باز مستم باز دیوانه ام امشب باز دارم می نویسم وای دلیلی روشن بر دلتنگیمه. خدا مگر من چه بدی در حقت کردم؟ اگر امتحان هستش که خیلی سخته. اگر عذابه ؟ به کدامین گناه. اگر درده تا کی؟ اگر مرگه پس کی؟ امروز که شرکت بودم به عزیزم به بتم به صنمم زنگ زدم گوشیش خاموش بود، آخه داشتم دق می کردم با خودم...
  12. kaveh_sharififar

    دلتنگی

    سلام من قدیما یه وبلاگ داشتم که موقع دل تنگی می شنوشتم ولی بودند کسانی که به خاطرشان ننوشتم و ندانستند. این بار بعد از مدت ها دوباره حسی بهم گفت بنویسم تا شاید یه کم خالی شم. ولی انگار تا بیشتر آدم فکر می کنه فقط پر تر می شیم. باشگاه! اونم مهندسان! تو ایران! اینایی که نوشتم همشون با هم متناقض...
  13. kaveh_sharififar

    مهجزه یا داستان، داستان معجزه

    امیلی برادری داشت که به شدت مریض بود، روزی پدر امیلی به مادرش گفت که همه دکتر ها از مایکل (برادر امیلی) قطع امید کرده اند و او هم دیگر پولی ندارد که برای بیماری مایک خرج کند و فقط یک معجزه می تواند او را نجات دهد. امیلی که این سخنان را شنیده بود خیلی ناراحت شد برای همین قلک خود را شکست و چند...
  14. kaveh_sharififar

    زندگی چیست؟

    زندگی شاید خیابان درازیست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد. زندگی شاید ریسمانیست که مردی خود را با آن از شاخه می آویزد. زندگی شاید عبور گیج رهگذری با شاد که با لبخندی بی معنی کلاه از سر بر می دارد و می گوید صبح بخیر. زندگی شاید آن لحظه مصدودیست که نگاهم ..............
  15. kaveh_sharififar

    ارضای شهوت ...... به چه قیمت ===========> ( بسیار مهم )

    اینجا ایران است! یعنی قلب اسلام
بالا