چاووشي
بسان رهنورداني كه در افسانه ها گويند
گرفته كولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خيزران در مشت
گهي پر گوي و گه خاموش
در آن مهگون فضاي خلوت افسانگيشان راه مي پويند
ما هم راه خود را مي كنيم آغاز
سه ره پيداست
نوشته بر سر هر يك به سنگ اندر
حديقي كه ش نمي خواني بر آن ديگر
نخستين: راه نوش...
از دل افروز ترين روز جهان،
خاطره اي با من هست.
به شما ارزاني :
سحري بود و هنوز،
گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود .
گل ياس،
عشق در جان هوا ريخته بود .
من به ديدار سحر مي رفتم
نفسم با نفس ياس درآميخته بود .
***
مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : (( هاي !
بسراي اي دل شيدا، بسراي .
اين دل افروزترين...
گفت بیا برای دوستیمون یه نشونه بذاریم گفتم باشه تو بذار. گفت شکلات!هر بار که همدیگر و می بینیم یه شکلات مال تو یه شکلات مال من گفت باشه؟گفتم باشه!هر بار یه شکلات می ذاش تو دستم منم یه شکلات تو دستش باز همدیگرو نگاه می کردیم یعنی دوستیم دوست دوست.من تندی شکلات خودم و باز می کردم می ذاشتم تو دهنم...
kasani ke ghoran pare kardan hich vaght nemitoonan began hame chi bayad ghanooni bashe va ghanooni anjam beshe ! pas jonbeshe sabz nabuude
shariati ostadi baraye hameye zamanhast