jahan pahlevan
پسندها
3,930

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اولش که بدجور گل کاشتن:D
    من دوس ندارم نگاه کنم فقط اخبارشو از داداشم میگیرم;)
    مردی از این که زنش به گربه خانه بیشتر از او توجه می کرد ناراحت بود، یک روز گربه را برد و چند تا خیابان آن طرف تر ول کرد.
    ولی تا به خانه رسید، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود. بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند، از چندین پل و رودخانه پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه رادر منطقه ای پرت و دور افتاده ول کرد. آن شب مرد به خانه بر نگشت... آخر شب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه کره خر خونه هست؟
    زنش گفت: آره.
    مرد گفت: گوشی رو بده بهش، من گم شدم!:D
    برو باباجونم.مواظبه خودت باش.برا پولم بد باهم حرف میزنیم.هه.
    سلام داداش گلم....
    خوب شد اومدی چون منم داشتم میرفتم دیگه...
    مرسی لطف داری....
    راستی التماس دعا:redface:
    مواظب خودت باش داداش خان;)
    واقعن!!!!!اونکه اره میدونم مراحمم.هه.دختر توام دیگه.
    آره دیگه تنوع خوبة.مزاحمت نباشیم.مواظبه خودت باش بابایی.
    کتاب تست که دستمه راهیان ارشده
    کلاسای شب رو دوس داشتم همیشه
    بعد از کلاس با دوستام پیاده میرفتیم تا خابگاه کلی
    میخندیدیم
    تمام انرژیمون خالی میشد
    کلا روزای خوبی بود
    منم همیشه دوس داشتم تموم بشه مخصوصا ترمای اخر
    ولی الان گاهی دلم تنگ میشه
    مرسی
    اره دیگه بعد از حذف و اضاف کلاسا شروع میشه
    اخ دلم تنگ شد
    ترم مهرو دوست دارم
    یه کتاب تست دستمه ولی زیاد امیدوار نیستم
    شاید برم پارسه
    سلام چطوریییییییییییییییی؟؟؟؟؟
    خوبی؟ خوش میگذره؟
    کلاسات شروع شدن؟
    کی تورو انداخت بیرون؟؟بگو تا حالشو بگیرم.....
    آخ جون مطلب، من کلی مطلب میخوام داداش جان;)
    من میرم شام بعدش میام اگه بودی بیشتر میحرفیم داداش گلم...
    فعلا باباییییییییییییی
    نه داداشم حواسم هس.داداش فقط اگه دیدی من نیستم باید برم پیش مهمونامون.دست درس.خیلی گلی.
    مرسی داداشم.من اصن یاد نمیگیرم.دوس ندارم.تو حتمن زمینه یادگیری داشتی.هه
    بابا من اصن اصفهانی بلد نیستم.ولی دوستم بلده.اصنم دوس ندارم یاد بگیرم.بگو سرم خلوته ولی هرجور دوس داری
    :biggrin: آوردگاه رستم و اسفندیار،خوب اومدی;)
    خجالتم نده من اونقدرا هم که فک میکنی خوب نیستم:redface:
    جدی آبجی نداری؟؟ آبجی نعمت بزرگیه مثل داشتن داداش.....
    بابای منو نمیشناسی از دلش نمیاد چیزی به بچه هاش بگه، ولی وقتی شنید شکه شده بود آخه خودشم از مار نفرت داره:D
    قورباغه؟؟؟اه اه اه ....
    مگه گرفتی دستت تا حالا؟؟؟؟:confused:
    حرف چند سال پیشه.....
    نه چون همه بهم میخندیدن چیزی نگفتم....آخه چندسال ازم بزرگتره.....
    آره فقط گریه کردم همین.....
    داداشمه دیگه چیکارش کنم،دوسش دارم خوب،از دلم نمیاد چیزی بگم آخه.......:redface:
    ولی بعضی وقتا که میخوام نترس بودن خودمو به کسی با افتخار بگم از این قصه استفاده میکنم و به جای تحسین بهم میگن تو به مار دس زدی؟؟دیگه نزدیکم نشو(شوخی بوداااا:D)
    نگفتیااا.باش قبول.خوبم بابایی.تو چ طوری؟؟؟خوش میگذرة؟؟؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا