پس از لحظه هاي دراز
بر درخت خاكستري پنجره ام برگي روئيد
و نسيم سبزي تار و پود خفته مرا لرزاند .
و هنوز من
ريشه هاي تنم را در شن رؤ ياها فرو نبرده بودم
كه براه افتادم .
پس از لحظه هاي دراز
سايه دستي روي وجودم افتاد
و لرزش انگشتانش بيدارم كرد .
و هنوز من
پرتو تنهاي خودم را...
.......
پس از لحظه اي دراز
پرتو گرمي در مرداب يخ زده ساعت افتاد
و هنوز من
در مرداب فراموشي نلغزيده بودم
كه به راه افتاد
پس از لحظه هاي دراز
يك لحظه گذشت
برگي از درخت خاكستري پنجره ام فرو افتاد
دستي سايه اش را از روي وجودم برچيد
و لنگري در مرداب ساعت يخ بست
و...