پس از لحظه هاي دراز
بر درخت خاكستري پنجره ام برگي روئيد
و نسيم سبزي تار و پود خفته مرا لرزاند .
و هنوز من
ريشه هاي تنم را در شن رؤ ياها فرو نبرده بودم
كه براه افتادم .
پس از لحظه هاي دراز
سايه دستي روي وجودم افتاد
و لرزش انگشتانش بيدارم كرد .
و هنوز من
پرتو تنهاي خودم را...