یعنی جلبک پیش این بشر انیشتنه
-
نوش جان
نه آقوووو ..بخاطر مجید
مجید دیگه...داغونم آقا داغون
به به...اسطوره خیام....اصن اینو شنیدم از داخل شکستم که نمیتونم ببینمش
این تایپام هنوز تموم نشده...چه خبره فردا؟
نه..برو subscene.com سرچ کن..شاید باشه
آره..انگیلیشه
لایک عزیزم ..با اجازت شیر میکنم
یعنی عاشق این آقای همساده و ببعی ام...خدانننننننننننننننننننننننننننننننننن
وای خیلی باحال بود....
اینجا باشگاه مهندسانه..باید عادت کنی...
http://www.aparat.com/v/2b4fe40f6a490152de225fe770db77f5163658
اینو ببین خداسسسسسسسسسسسسس
سلام ....چی شده پیر مغان؟!!!
ولی من بازم از شعراش و نوشته هاش میخوام
مطمئناااااااا ایشون هم راضی هستن.........من که برای احدی نخوندمشون
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
پس شعرای ایشون بود........مقسی ایمان
بفرما قهوا تلخ........
هر وقت تونستی بازم از این فرد برام بگو.......خوشحال میشم
بعضی از افراد از زمانی که به دنیا میان...روحشون پرورش میدنو درجات معرفت رو در خودشون بالاتر میبرن
نه مثل من هایی که تو قفس خودمون هستیم و داریم از یه پنجره کوچیک دنیا رو نگاه میکنیم
گفتم فیس بوک رو خیلی وقت که ترک کردم......
کتاب داره؟بعید میدونم البته اهل این جور کارها بوده باشه
لاقل شما و بقیه دوستاتون سعی میکردین آثارش رو جمع کنید........حفظ کنید و به دیگران منتقل کنید
چه زیبا آدمی بوده......درویش بود؟
هنوز باهاش دوست هستی؟
یا باد اونو با خودش برد؟همچین آدم هاایی با نسیم در جریان هستن و زندگی میکنند
چه خوبه که تجربه به این قشنگی داری
چطور با زنبورها دوست بود؟یعنی بدنش در مقابل زنبورها خنثی بود
تو تنهایی....تو فکر....تو غم .....تو تاریکی......سیگار نکش به هیچ عنوان.....لطفا
این سوال ها رو چرا میپرسی ایمان؟
کویر....آرامش....سکوت....تنهایی.......فکر.......عمق وجود.......و زیبایی خاصی که در شب داره و کلی دلیل دیگه
آوردگاه یه تعرف عرفانی از مکان.......برای جمع شدن انسانهاستتو شاهنامه هم مکانی برای جنگیدن بوده
فک نکنم همچین جایی وجود داشته باشه
تو خوزستان(آبادان و خرمشهر و ....)بله هنوز اثرات جنگ هست
من در زیباترین شهر ایران زندگی میکنم در مرکز
فعلا نه.....چطور مگه؟
شبتون بخیر
کاری با من ندارین؟؟
وقتی که رفت اخم كردم
برمي گشت و يك سبد انار با او بود ؛
خنديدم
و بچه گانه دستم را دراز كردم
و او از انارهايش يك دانه هم به من نداد
دلم مي خواست بخندم ولي گريستم
و ناگهان همه گفتند تو ديگر مرد شدي!
باشد از فردا مرد مي شوم
امروز يك انار به من بدهيد
بگذار در فاصله ی پوست تو و غربت من
یکبار کلاغ به خانه اش برسد
پیش از آن که قصه به سر شود -
بارگذاری...
-
بارگذاری...
-
بارگذاری...