می دانییک وقتهایی بایدروی یک تکه کاغذ بنویسیتعطیل استو بچسبانی پشت شیشه افکارتباید به خودت استراحت بدهیدراز بکشیدست هایت را زیر سرت بگذاریبه آسمان خیره شویو بی خیال سوت بزنیدر دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ذهنت صف کشیده اندآن وقت با خودت بگویی:بگذار منتظر بمانند!!!
دلم گرفته بود ، آن لحظه دلم هوای آغوشش کرده بود
تنها اشک بود که میریخت از گونه هایم ، در آن لحظه تنها او را میخواستم در کنارم
محکم مرا در آغوش خودش گرفت ، اشکهایم را از گونه هایم پاک کرد و در گوشم گفت : دیوانه من که اینک در کنارتم
میگفت تا آخرش باتوام ، عزیزم آرام باش ، من در کنارتم
این را گفت و...
صبح ماجرای ساده ایست
گنجشک ها بیخودی شلوغش می کنند!
چه کلمه ی مظلومی است این قسمت!
تمام تقصیر های مارا به عهده می گیرد!
سراغم راازکلاغ بام خانه ات مگیر
که حقیقت بودنم رابه تکه پنیری می فروشد...
میخواهم به سفر عشق بروم اگر همسفری همراهم شو وبیا،میخواهم با گل وسنبل بروم اما ممکن است نیش زنبورخورده برگردم اگر نمیترسی معطل مکن وبیا،میخواهم خندان ودلشاد بروم اما ممکن است افسرده وغمگین برگردم اگر بیم نداری درنگ مکن وبیا ،میخواهم برای یافتن عشق گمشده ام بروم اما ممکن است دلشکسته وویران برگردم...
من به آمار زمین مشکوکم
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد
گفت:من تنهایم
هیچکس اینجا نیست
گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی
به خدا می...