سلام.
مرسی به خاطر راهنمایی که کردی. این چند روز خیلی سخت بود. آخرش با هزار مکافات مامانو راضی کردم که اجازه بده بهش تلفن بزنم.
برام دعا کن.
فردا میرم بهش بگم.
راس میگی. خیرمو میخواد ولی به خدا بلاتکلیفی خیلی زجرم میده یه حس بدیه. قبلا که واقعا مهربون بود. خیلی صمیمی و با صفا و ساده ولی الان ...:cry: من که تصمیم خودمو گرفتم. باهاش میخوام حرف بزنم. آخرش مگه چی میشه؟ میزنه تو ذوقم و حالمو میگیره یا تحقیرم می کنه بهتر از این شرایطیه که الآن دارم آخه مگه...
فکر نمی کنم همچین آدمی باشه که بخواد به رخم بکشه :cry: یعنی میگی بعدا همش به خاطرش تحقیرم می کنه؟ :cry: باورش واقعا برام سخته:cry: حالا تو مطمئنی پسرا همه همینطور هستن؟!!! من که فکر نمی کنم با این موضوع مشکلی داشته باشم. ازش میگذرم.
نه بابا چه بهتری:cry: تازه داشتم امیدوار میشدم که برم باهاش حرف...
آهان .....
آره باید باهاش حرف بزنم. ولی فعلا که مامانم میگه باید بیخیال بشی. برا دختر سبکه این کارا. اگه بری باهاش حرف بزنی میگن دختره بند پسرمون شده. نمیذاره بهش تلفن بزنم. به نظرت چطوری راضیش کنم؟:cry:
منم همین طور :smile: فقط فعالا باید مامانو متقاعد کنم که برم باهاش حرف بزنم. آخه نمیذاره. یکم حالم بهتر بشه خبرت می کنم عزیزم فعلا بریم برا نماز به منم دعا کن آخه دل تو هم سوخته:cry: