fantastic.fati
پسندها
5,053

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • میخونم فدات
    ولی حرفای دلت رو بیشتر از این شعرا میپسندم که برام کپی . پیست میکنی;)
    به روزی پسری باخانوادش دعواش شد و از خانه زد بیرون و رفت خونه یکی از دوستاش یک ماه موند

    بعد از یک ماه دختری را سرکوچه میبیند و بهش تیکه میندازه
    یکی از دوستاش میگه میدونی این کی بود ؟!!!!!!!! میگه نه !!
    میگه این خواهر همون رفیقت بود که تو یه ماه خونشون بودی
    عذاب وجدان میگیره میره خونه رفیقش رفیقش داشت مشروب میخورد به رفیقیش میگه ببخشید من سر کوچه به دختری تیکه انداختم ولی نمدونستم خواهرتو بود !

    دوستش پیکشو میبره بالا میگه به سلامتی رفیقی که یه ماه خونمون خورد خوابید ولی خواهرمو نشناخت .
    پسر کوچولو بعد از رفتن به رختخواب: بابااااااااااااا
    پدر: بله؟
    پسر کوچولو: میشه برام یه لیوان آب بیاری؟
    پدر: نخیر نمیشه. قبل از اینکه بخوابی گفتم آب می خوری؟ گفتی نه.
    3 دقیقه بعد، پسر کوچولو: بابااااا تشنه امه، یه لیوان آب میاری؟
    پدر: نخیرررر، اگه یه بار دیگه آب بخوای، میام یکی میزنم توی گوشت تا بخوابی.
    5 دقیقه بعد، پسر کوچولو: بابا.... میشه وقتی میای منو بزنی، یه لیوان آبم بیاری
    بازم از این عکسای خاک برسری بزار تا ادمین بیاد سراغمون:biggrin:
    از همان روز اول مراجعه به آزمایشگاه ، داماد نشان می‌داد که به قولی سر و زبان‌دار است.

    در روز عقد پس از این که برای بار سوم از عروس وی درخواست وکالت کردم و خانم قندساب گفت: عروس زیرلفظی می‌خواد، داماد شوکه شد و یواشکی خطاب با خانم‌های تور و قندگیر گفت: بابا هماهنگی می‌کردین خب! بعد به مادرش اشاره کرد و مادر هم به سراغ کیفش رفت و حلقه‌ها را درآورد. خانمی یواشکی گفت: اون نه ! زیر لفظی می‌خواد... مادر باز هم گشت ظاهرا چیزی پیش‌بینی نشده بود.

    داماد که در منگنه قرار گرفته و همه نگاه‌ها به سمت او جلب شده بود، بلند شد و از جیب پشت شلوارش کیف پول را بیرون کشید و با صدای غیژ مخصوص بازکردن چسب‌های اتیکتی ، کیف را باز و این ور و آن ورش را برانداز کرد. چیزی در آن یافت نشد...

    داماد با حالت تاسف سرش را تکانی داد و طنازانه گفت: زیرلفظی باید کارت بکشیم دیگه! و به یکباره جمعیتی که به او چشم دوخته بودند از شدت خنده منفجر شدند و عروس هم پس از خنده آنها در حالی که خودش هم لبخند می‌زد گفت : بله!

    تجربه یک عاقد : در آن لحظه خیلی‌ها حرف زدن عادی خود را هم فراموش می‌کنند.
    کسانی که دیر قول می دهند ,
    خوش قول ترین مردم دنیا هستند.
    می گویند : شاد بنویس ...

    نوشته هایت درد دارند!

    و من یاد ِ مردی می افتم ،

    که با کمانچه اش ،

    گوشه ی خیابان شاد میزد...

    اما با چشمهای ِ خیس ...!!
    آیا می دونستین وقتی یک پنگوئن نر عاشق یک پنگوئن ماده می شه، سرتاسر ساحل رو جستجو می کنه تا زیباترین سنگ ریزه رو پیدا کنه و به پنگوئن ماده هدیه بده.
    دل‌ من محکمه ایست که به من می‌گوید:همه را دوست بدار،



    به همه خوبی‌ کن،

    و اگر بد دیدی،

    دل‌ به دریای محبت بزن و بخشش کن
    سلام عشقم ... خوبی ؟
    چ خبرا ؟ ..خوش گذشت با دوستان رفتیم پارک و بستنی خوردیم ؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا