ديرگاهيست که تنها شده ام
قصه غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است باز هم قسمت غم ها شده ام
دگر آئينه زمن بي خبر است که اسير شب يلدا شده ام
من که بي تاب شقايق بودم همدم سردي يخ شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنند که نبينم چه تنها شده ام
[IMG]
تیک تیک ساعت به قلب زخم خورده ام خراشی بزرگ هدیه می دهد...
و زمان گذرا و جاری نیست ...زمان مرهم نیست...
زمان زخمهای کهنه را می شکافد...
چشمهی اشکها را جاری می سازد و بیصدا میمیراند...
تنهام گذاشت بیصدا و آروم ...و رفت تا ابد...
:gol::gol::gol: