ترم 3که استاتیک داشتم تو فرجه ها خونه بودم خیلی واسم سوال پیش اومد استادمونم رحم نداشت به اندازه ی عمرانیا باهامون کار میکرد همورکاشو نمیشد حل کرد یه پسره همسایمون عمران میخوند ترم آخر اینا بود بابام گفت میگم بیاد سوالاتو بپرس بدبخت این پلان های نقشه خونه درسو نقشه کشیمونو ایزومتریک اینارو همرو هم قبلا واسم انجام داده بود.
خلاصه یه بار اومده بود داشت واسم توضیح میداد دیگه شده بود 11.5 شب منم داشتم به ملکوت میرفتم مغز ارور میداد.
اونم یکم چرت میزد دیگه. بعد یه توضیح تو جزوم دید اومد بخونه بعد خیلی چرت و پرت خوندش دقیقا یادم نمیاد ولی خیلی خنده دار بود بعد خندمون گرفت . بابم از تو هال شنید گفت به چی میخندین به کارتون برسین.
پسره چند ثانیه سکوت کرد گفت ترسیدم از بابات آدامسمو قورت دادم داشتم خفه میشدم
در نهایت کلاسمون فقط 2نفر استاتیک پاس شدن که یکیش من بودم و باعث افتخار همسایه شدم:D