میدونم خاطره بیمزه ای هستش ولی به روم نیار بذار خوش باشم فکر کنم خاطره ی خوبی بود

دو روز قبل از دفاع استادمون گفت بیاین تو پارک آزادی یه پیش دفاع داشته باشین اشکالاتون و بگیرم من و دوتا خانوما دیگه رفتیم این استاد خیلی خیلی خیلی بد اخلاق بود نمیشد باهاش حرف زد ظهر همون روز بدجور سرم داد کشیده بود شدید که من بهش گفتم استاد تو رو خدا این یکی دو روز آخری کمی روحیه بدین من با این روحیه برم دفاع گند همه پی خراب میشه داشتیم یکی یکی اسلایدا رو جلو میزدیم و توضیح میدادیم که یهو گفت چی میخورین من و خانوما همدیگه رو نگاه کردیم هنگ بودیم دکتر فلانی این رفتارا بعید ..من گفتم استاد هیچی دستتون درد نکنه اگه چیزی میل دارین من میرم میگیرم دیدم قاط زد گفت میبندی دهنتو یا نه میگم چی میخورین سمبوسه پیتزایی میخورین ؟گفتیم آره میخوریم ...ایشون رفت بگیره به منم نذاشت برم دنبالش بعد از این بود که تماسها به خوابگاه خوهران شروع شد که فلانی برا اینا سمبوسه خریده اصلن تا یه هفته این ذوقه نمیرفت ...حالا هی زنگ یزدن راس میگی دکتر فلانی سمبوسه ...