قهوۀ تلخ امتحان
تلخ مثل قهوه بود
روز سرد و سخت امتحان
در دلم
رشد کرده بود
شاخه های خشک و تیرۀ درخت امتحان
باز هم دلم هوای بیست کرده بود
قلب کوچکم از اضطراب
ایست کرده بود
چشم های خسته ام
وقف دفتر و کتاب و حل مسئله
دست: بی رمق
روح: خط خطی
فکرهای شاعرانهام
داخل تله...
وقت امتحان رسید
ناگهان
مثل برق
مثل باد
هر چه خوانده بودم، از سرم پرید
امتحان تمام شد
با سؤالهای بیجواب
با نگاههای چپچپ مراقبین
با سکوت من
فقط همین!