مهتاب
مهتاب
بي تو مهتاب شبي باز ازين كوچه گذشتم
رخ مهتاب گرفت بس كه به دنبال تو گشتم
در و ديوار پر از روي تو ديديم
چه شنيدم؟
تك و تنها به كناري چو كه رفتم
لب آبي چو نشستم
لب و رخسار تو در آّب بديدم
به چه صافي و چه پاكي كه بديدم
چو سر و روي بگشتم كه ببينم خود او را
نه كسي ديديم و آواز شنيدم...