و یکی از همین روزها پی میبریم
که زیر گنبدهای کبودِ ما
غیر از خدا
هرگز کسی نبوده
نیست
و نخواهد بود
و آن روز مثل ابر گریه نکن
مثلِ ببر نعره کن
بگذار دنیا بداند
که ما در این روزگار
تنها بودیم
تنها هستیم
و تنها خواهیم ماند
نیکی فیروزکوهی
پیچ تندی دارد عمر
از جاده کودکی یک روز میرسی به بزرگراه...؛
از خلوتی خویش و جاده به شلوغی عابران بی مکث
میرسی به آنجا که ایستادن بی معنیست
فقط "سرعت" است که معنا دارد
شتابان میگریزی ، بدون اینکه بدانی "چرا" و به "کجا"
پیچ تندی دارد زمان ؛ از این بزرگراه سرعت میرسی به جاده ای خاکی
رو به زوال ، رو به آبادی دور و در سرت پر از آرزو های "مانده"
مسیری جز این نیست ، به ناچار باید رفت
انتهای جاده پیداست ، اما کسی از مقصد بازنگشته هنوز
شاید آخر این خط ؛ آبادی ایست سبز
که در آن برکه ها هوش از سر میبرند
و یا شاید بیابانیست هولناک ، که رهای از آن ناممکن ....
و سراب ، گردابی تو در تو که میبلعد تمام رهگذرانش را
کسی چه میداند ، پشت این پیچ تند زمان چه میگذرد
خوشبختی
خوشبختی، نامه ای نیست که یکروز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد. خوشبختی، ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر...
به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...
خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم...خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است...
برایتان چه بخواهم ز خدا؟؟؟
بهتر از اینکه خودش پنجره اتاقتان باشد،
عشق محتاج نگاهتان
و خلق لیریز دعایتان
و دلتان تا ابد وصل خدایی باشد ک همین نزدیکی است..
هرگاه در زندگیت حس کردی به ته خط رسیدی ارام بنشین و با صدای بلند فقط با خدا سخن بگو همین سخن گفتن و گریستن قلبت را ارام میکند باعث میشود ته ته قلبت نوری پدیدار شود و راهی بیابی شاید بتوانی دوباره ادامه دهی ولی بدان بهترین کسی که میتواند اشکهایت را پاک کند خداست
روزهای بدی در زندگی آدم می رسد، که هیچ کسی حتی نمی پرسد
“خوبی؟ “
برای چنین روزهای بدی، نیاز به یگانه مهربانِ دلسوزی داری
به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی و نامش چه زیباست. . .
“خدا”