روزی مجنون از سجاده شخصی عبور میکرد.
مرد نماز را شکست و گفت:
مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی
مجنون لبخندی زد و گفت:
عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم چگونه عاشق خدایی و مرا دیدی!
خاهش میکنم شما مراحمی
خوشال شدم باهاتون حرف زدمممممممم
ای بابا بچمون در حالت عادی این مدلیععع.خخخ
بیخیال زیاد سخت نگیریننننن از این حرفا زیاد زده میشه قصد بی ادبی نداره کسییییییی
شبتون خوش
ب قول مامانم هرچی پوله تو بندرهههه ولی رسیدگی نمیکنننن
اینم درسته اینجا اینقد فضای سبز دارهههه ک خدا میدونهههبندر بیشتر نیاز دارهههه چون واقعا حیفهههههههه
اونا ک شما میگی درسته ی پایه باحال میخاد بریییییی
اره اینم حرفیهههههه تنها چیزی ک کم داره رسیدگی و نظافتتت
خب فکرشو بکن ما عیداومده بودیم برای عروسی خاهر زادن ک پدرم فوت کرد
دیگه دل خوشی از بندر ندارمممممم ینی اصن دوس ندارممم
سخته تحمل کردن اونجااا بیشتر از ی مدتی
شاهین خیلیم خوبهههههه بعله