گناه بيگناهي
هوا بس ناجوانمردانه سرد است! آآآآيیی!
مرا درياب!
مرا درياب اي همسايه ، اي همدل!
آآآآيیی! اي خنده بر لب ، در غم آتش به جانيهاي من
مرا سرماي جانفرسا ز پا افکند
در حالــيکه آتش ، تار و پودم را ز هم بگسست!
ميفهمي چه ميگويم!؟
آنچه حاصل کرده بودم روزها و ماهها و سالها
در نگاهي دادمش از کف
آآآآيیی! ميفهمي چه ميگويم!؟
من گناهم ، بيگناهي بود
اما نيک ميدانم
که منظور مرا هم از گناه و بيگناهي باز کج ميفهمي و
فرياد بر ميداري و
بار دگر
آتش و سردی ، بجان خسته و رنجور من داري
هوا بس ناجوانمردانه سرد است! آآآآيیی!
مرا درياب!
مرا درياب اي همسايه ، اي همدل!
آآآآيیی! اي خنده بر لب ، در غم آتش به جانيهاي من
مرا سرماي جانفرسا ز پا افکند
در حالــيکه آتش ، تار و پودم را ز هم بگسست!
ميفهمي چه ميگويم!؟
آنچه حاصل کرده بودم روزها و ماهها و سالها
در نگاهي دادمش از کف
آآآآيیی! ميفهمي چه ميگويم!؟
من گناهم ، بيگناهي بود
اما نيک ميدانم
که منظور مرا هم از گناه و بيگناهي باز کج ميفهمي و
فرياد بر ميداري و
بار دگر
آتش و سردی ، بجان خسته و رنجور من داري