بگذار باران بیاید
و لب زمین تر شود
و سکوت فروریزد
و جنگل بیدار شود
و درختان شکوفه زنند و در ترنم
نم نم باران
بوی نسیم بپیچد
و شب از خواب بپرد
و بستر صبح را ترک کند
و صبح پدید آید
صبح بارانی و روشنایی
و سر شار از ترانه ی خورشید
در کوچه ها بپیچند
خیابانها و همه جا
و در دل ها و گوش ها
و تا عمق قلبها و رگها
و تا بیداری و عشق
بگذار باران ببارد
تا نقاب خاک الود فضا را شست و شو دهد
تا ستاره ها
ماه و آسمان دیده شوند
بگذار باران ببارد بردل خشکیده ام
دشت خشکیده ی دلم را سیلاب بگیرد