دختر بچه
اثری از احمد کایا با ترجمه یغما گلرویی
می دیدمش ،هر روز تو صف ایستگاه
کرایه مینی بوس تو مشت بسته ش.
گرسنه ی یک لقمه خواب بود ،
اون دو تا چشم خمار خسته ش .
وقتی میفهمید حواسم اونجاس ،
زودی می دزدید ازم نگاشو.
من میدونستم سر گذشتشو
قصه ی مرگ ننه باباشو .
شنیده بودم خواهرش اونو...