پر كن پياله را
كاين آب آتشين
ديريست ره به حال خرابم نميبرد
اين جامها كه در پي هم ميشوند تهی
درياي آتش است كه ريزم به كام خويش
گرداب ميربايد و آبم نميبرد!
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفتهام
تا دشت پر ستارهی انديشههاي گرم
تا مرز ناشناختهی مرگ و زندگي
تا...