asaly
پسندها
1,040

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • باباااااااااااااااااااااااا تخصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصص.:D
    حالا چرا به من گفتی؟
    بیخیال
    برم یکم هوا بخورم...فعلا
    بعضی چیزارو واقعا درک نمیگنم که چرا.......
    من میرم...شب میام..شب بیا کارت دارم...حرف دارم......
    این بود خبرت؟
    خوشم نیمد....
    استاد که گفت الان نه......
    الا واسه امسال میگیره؟
    عزیزم.دلبندم.من عجله دارم....حس فوضولی انداختی تو وجودمو نمیگی؟
    لباس پوشدن همه.بگووووووو
    میکشمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممت
    10 دقیقست منتظرم بگی.....
    الان خفم میکنن.....
    برگشتم جواب تو پروفایلم باشه.....
    :cool:بگو دیجههههههههههه
    من که انقده دوست میدارم:D
    رفتی پیک نیک؟چی شدی؟
    :surprised:
    عجله دارم ننه مربا:دییییییییی
    عزیزم...الان نمیتونم بخونم...
    سرو چشمم از بس درد میکنه سرم واسه خودش تو اسمون میگرده.....
    پست اولشو خونده..اره.معلومه باحاله...
    نه.خودد میباس ببری.خوندم.بعضیاش درست بود.اره.منم میرم....گیج خوابم...
    صبحیه با خودم قرار گذوشتم دیگه شبا خود بخوابم......
    دنبال فیلمم باش....
    نوچچچچ.خودد میباس حمل کنی....اون ناهار میاره احتمالا.....طبق شواهد و فرضیات
    چلا؟
    بخیه کژان؟الویه میارم......اما حملش با تو..ظرفش سنگینه...
    چه چه چه چه.اینا اوازه قناریه.....چرا بابا....خیلی بد شده.....
    واااای نگو دلم......
    خب در عمق بازی گم شده بودم...ییهو چشمای درشت شدهی استادو دیدم که میگفت کجا؟یه چی تو این مایه ها....قدمی به سمت عقب برداشتمو.الفرار......خودم بعدش خندم بند نمیمد....
    هنوز که یادم میفته....:biggrin:
    وااای.دلم......از بس خندیدم عضلات دلم درد گرفت.....اره خداییش عین کش از 60 جهت میکشیدیمت.....بعدم اضافه اومدی پرتاب شدی بیرون...
    وای دلم.....چقد یادش میفتم خندم میگیره....
    در هرحال بازی گرازی را خوشمال امد.با وجود جراحات وارده بسیار جذاب بود.....
    هیشکی هیشکیو دوش نداله..غشه نخول.....
    میگم دیدی چه زیبا شده اواتارم؟عین جنگل شده......
    هرچی میخوام عوضش کنم نمیشه.خیلیییییییییییییییییییییییییییییی زشت شده پروفایلم..گفتم یکم شادش کنم مشکیه همیشه.....چند تا بلبل کم داره چه چه بزنن
    نگووو.باحال بود.....
    یکم خندیدیم....
    من خیلی خوشم اومد...جالب بود....خب چقد گفتم نزدیک هم راه بدیم؟
    منو بگو که میخواستم استادو بگیرم ..واااااااای.چه جنایتی.....علنا میکشم....
    خدا باهام بود....
    یهو تو یه ان سکته رو زدم.....
    چییییییییی؟
    میشه مفهمو اون جمله پرمعنا رو بگی؟گراز؟
    خون؟
    میگم چه جوایز ارزنده ای واسه هدیه گذوشتنا......
    50 امتیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااز؟
    البته مسابقش خیلیم سخت نبوده...ایشالا جوایز بالاتر......
    میگم برای زمین ننداختن حرفت شرکت کردم.....
    میگم تازه رفتم تو اینه دیدم بینیم یکم زخم شده.....
    تو تربیت که به مانند وحشی ها به هم چنگ می نمودیم......
    در ان لحظه ای که بر کف تشک ها به صورت کوهی از انسان ولو شدیم....
    عزیزم.خب تو دیر جواب میدی.....کجایی که دیر جواب میدی؟هاااااااااااااااااااااااااا؟:دی
    سرم درد میکنه...2ثاینیه یه بارم عطسه میکنم....
    حس خواب نیس خب......
    کدوم مسابقه؟این جملهه؟اا؟لینک بده.جایزت چیه؟
    تبریک.....بابا یه دستی هم به سر ما بکش.....
    میگم یادم رفت بگمت.....
    واسه کاربرد رنگدانه ها توی لعاب هایی که توی سرامیکا زده میشه باید فیلمو مطلب بزاریم.....
    سر لعاب بحثش شد....
    واسه فیلم...عکس..و مطلب بگرد.....
    منم میگردم.....سعی کنیم رنگای خوشگلو گیر بیارم بهتره....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا