هیچ کس نیست که باری ز دلم بردارد
عاقبت دردو غم و داد کند نابودم
اشک بس ریخته ام هر که ببیند گوید
سرو خم گشته ی بشکسته کنار رودم
گه ز حق مرگ طلب میکنم و گه گویم
کاش می بودم و غمخوار

علی

می بودم
من نفس میزنم و او کف افسوس به هم
من چه چون گویم و او چون شنود بدرودم
ای اجل پا به سر من ز محبت بگذار
گر بیایی کنی از امدنت خشنودم