افقی تازه به راه آمد و خوابم اکنون
من که اندر خم خواب
همه در رویا و کودکی بس بی تاب
چشم تو چون شب مهتاب
چشم من خمار و ناب
من به فکر پاییز
تن خیس از باران
تو به فکر سرما
فصل سرد همه ی خوبی ها
بر دو چشم ، آب ، روان
قطره قطره برگش
خیس شد زآب خزان...
من امشب تا سحر بیدار بیدارم
تو بیداری و من بی تو در این تنهایی با تو
زمان از بستر مرگ نخفته رد نخواهد شد
هوا بارانی و ابرا سیاه، همچون دل گرگ شب تیره
خیالم با کبوترها، چه وحشی و چه اهلی پر نخواهد زد . . .
من بی تو نخواهم باز بینم طلوع دیگری از روز تنهایی . . . :razz:
من امشب تا سحر بیدار بیدارم
تو بیداری و من بی تو در این تنهایی با تو
زمان از بستر مرگ نخفته رد نخواهد شد
هوا بارانی و ابرا سیاه، همچون دل گرگ شب تیره
خیالم با کبوترها، چه وحشی و چه اهلی پر نخواهد زد . . . من بی تو نخواهم باز بینم طلوع دیگری از روز تنهایی . . . :razz: