arash 4
پسندها
576

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایییییییی این خوبهههههههههه آخی دلم براش تنگ شده بود:redface:
    بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد،

    کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.

    بیاموزند که آدم هایی هستند که آنها را دوست دارند،

    فقط نمیدانند که چگونه احساسشان را نشان دهند

    بیاموزند که دو نفر میتوانند با هم به یک نقطه نگاه کنند،

    و آنها را متفاوت ببینند.

    بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند،

    بلکه آنها باید خودشان را نیز ببخشند.

    من با خضوع گفتم:

    از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم.

    آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟

    خداوند لبخند زد و گفت:

    فقط اینکه بدانند من اینجا هستم.

    «همیشه»
    اینکه با اضطراب به آینده مینگرند

    و حال را فراموش میکند

    و بنابراین نه در حال زندگی میکنند و نه در آینده

    اینکه آنها به گونه ای زندگی میکنند که که گویی هرگز نمی میرند،

    و به گونه ای میمیرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.

    دست های خدا دستانم را گرفت

    برای مدتی سکوت کردیم

    و من دوباره پرسیدم:

    «به عنوان یک پدر، میخواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند؟»

    او گفت: «بیاموزند که آنها نمیتوانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد،

    همه ی کاری که آنها میتوانند بکنند این است که اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.

    بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند،

    بیاموزند که فقط چند ثانیه طول میکشد تا زخم های عمیق در قلب آنان که دوستشان داریم، ایجاد کنیم

    اما سالها طول میکشد تا آن زخم ها را التیام بخشیم.
    در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو میکنم ...

    خدا پرسید: پس تو میخواهی با من گفت و گو کنی؟

    من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید.

    خدا خندید: وقت من بینهایت است...

    در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟

    پرسیدم: چه چیز بشر شما را سخت متعجب میسازد؟

    خدا پاسخ داد: «کودکیشان»

    اینکه آنها از کودکیشان خسته میشوند،

    عجله دارند که بزرگ شوند،

    و بعد دوباره پس از مدت ها، آرزو میکنند که کودک باشند.

    ... اینکه آنها سلامتی خود را از دست میدهند تا پول به دست آورند

    و بعد پولشان را از دست میدهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.

    .
    ﻣﻦ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
    ﺩﺭ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﻗﺪﻣﻬﺎﯼ ﺭﻓﺘﻨﺖ
    ﺩﺭ ﺳﺮﻣﺎﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺳﻮﺯ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ
    ﺩﺭ ﺑﺮﻑِ ﺩﯼ ﻣﺎﻩ
    ﭘﺸﺖِ ﯾﮏ ﭘﻨﺠﺮﻩ
    ﺭﻭ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩِ ﺗﻮ
    ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ
    ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻮ...
    .
    .
    ﺁﻩ
    ﺩﺭ ﺗﻮ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ.....
    راستی خدا

    دلم هوای دیروز را کرده

    هوای روزهای کودکی را

    دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم

    آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد

    دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم

    الفبای زندگی را

    میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند

    دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان

    هر چه میخواهید بکشید

    این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو

    دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم آن را نچینم

    دلم میخواهد…..

    راستی خدا می شود باز هم کودک شد؟؟؟؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا