دور از شوخییی،راست می گم،باورتون نمیشه ولی همون شب،من باقاله گرم درست کردم اونم افتضاااح شور شده بود،مامانم ده بار با اب شستش و اخر نتونست بخوره،بی چاره بابام به خاطر دل من می گفت نه بابایی خوبه و می خورد،خدا رو شکر فردا صبح تونست از خواب بیدار شه
بژااااالید من تههلیف تونم از دیسسسب،مامانیم غذا دلست کلده بود بلا سام،ابگوشت،بعد به من گفت،یتم نمک تو غذا بلیزمنم مثلانییی لفتهام کد بانو گلی در اوردم و نمک اضاف کلدم،نمک لیختن تو غذا هماناااا،دور ریختن تمام غذا تو سطل اسغالم همانااااا،از شوری به تلخی میزد دیگهسام نون پنیل خولدیم
واقعااا ما ادما سر شار از احساسیم،نه همدیگر رو دیدم نه با هم نشستیم نه.....ولی باز نسبت به هم احساس داریم،از دوری هم غمگین میشیم،از همدیگه ناراحت میشیم،باور می کنیم همدیگر رو.....،مسافت هیچی رو تغییر نمیده.
بابا اینجولییییی نتونین خبببب،نی نی که هستت هنوژزززززززز،ندددداااااااا نی نی ناناژ به این خووفییییبیاین شااد باشیم ،من تحمل ندالم تو رو خوووددددددددااااااا دوسیااا