2خرداد
پسندها
10

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • درختان می گویند بهار
    پرندگان می گویند ، لانه
    سنگ ها می گویند صبر
    و خاک ها می گویند مصاحب
    و انسان ها می گویند «خوشبختی»
    امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
    در طلب نور !
    ما نه درختیم
    و نه خاک .
    پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
    باید در حریم خودمان جستجو کنیم ...
    حسین پناهی
    من نیرو خواستم و خدا مشکلاتی سر راهم قرار داد تا قوی شوم .
    من دانش خواستم و خدا مسائلی برای حل کردن به من داد .
    من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من قدرت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم .
    من شهامت خواستم و خداوند موانعی بر سر راهم قرار داد تا آنها را از میان بردارم .
    من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.
    من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم .
    من به آنچه می خواستم نرسیدم .....اما انچه نیاز داشتم به من داده شد.
    نترس با مشکلات مبارزه کن و بدان که می توانی بر آنها غلبه کنی.
    یادمان باشد
    به دل کوزه آب که بدان سنگ شکست
    بستی از روی محبت بزنیم تا اگر آب در آن سینه ی پاکش ریزند
    آبرویش نرود
    یادمان باشد
    فردا حتماً ! ناز گل را بکشیم
    حق به شب بو بدهیم ونخندیم دگر
    به ترک های دل هر گلدان
    و به انگشت نخی خواهیم بست
    تا فراموش نگردد فردا
    زندگی شیرین است
    زندگی باید کرد
    و بدانیم که شبی

    خواهم رفت و شبی هست مرا

    که نباشد پس از آن فردایی!!!
    وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
    وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
    وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
    وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

    من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی
    چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
    یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
    آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

    وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
    آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
    من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی
    چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

    من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
    چیز ر آنسوی یقین شاید کمی هم کیش تر
    آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
    دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود

    من عاشق چشمت شدم...



    شاعر: دکتر افشین یداللهی
    دستهایم به آرزوهایم نرسید ،

    آنها بسیار دورند...

    اما،

    درخت سبز صبرم می گوید:

    امیدی هست،

    دعایی هست،

    خدایی هست....
    منتظر،
    به چشم های تو نگاه می كنم!
    و تو سكوت می كنی...
    و من برای تو دست تكان می دهم مدام
    تا بخاطرت بیاورم
    كه من هنوز هم كنار تو نشسته ام...
    ولی...
    تو به سوی دیگری نگاه می كنی!!!
    ... آه خاطرم نبود؛
    همیشه من... همان " یكی نبود " قصه ام!!!!!!!
    به جستجوی تو
    بر درگاه کوه می گریم ،
    در آستانه ی دریا و علف

    به جستجوی تو
    در معبر بادها می گریم،
    در چار راه فصول،
    در چار چوب شکسته پنجره ای
    که آسمان ابر آلوده را
    قابی کهنه می گیرد.

    به انتظار تصویر تو
    این دفتر خالی
    تا چند
    ورق خواهد خورد؟

    جریان باد را پذیرفتن
    و عشق را
    که خواهر مرگ است ـ
    و جاودانگی
    رازش را
    با تو درمیان نهاد

    پس به هیات گنجی درآمدی:
    بایسته و آز انگیز
    گنجی از آن دست
    که تملک خاک را و دیاران را
    از این سان
    دل پذیر کرده است !

    نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می گذرد
    ـ متبرک باد نام تو! ـ

    و ما همچنان
    دوره می کنیم
    شب را و روز را
    هنوز را…
    عشق گاهی هم خجالت می کشد
    دستمال تر به پیشانی عالم می کشد

    عشق گاهی ناقه ی اندیشه ها را پی کند
    هفت منزل را تا رسیدن بی صبوری طی کند

    عشق گاهی هم نجاتت می دهد
    سیب در دستی و صاحبخانه راهت می دهد

    عشق گاهی در عصا پنهان شود
    گاه بر آتش گلستان می شود



    عشق گاه رود را خواهد شکافت
    فتنه ی نمرودیان زو رنگ باخت

    عشق گاهی خارج از ادراک هاست
    طعنه ی لولاک بر افلاک هاست

    عشق گاهی استخوانی در گلوست
    زخم مسماریست در پهلوی دوست

    عشق گاهی ذکر محبوب است بر نی های تیز
    گاه در چشمان مشکی اشک ریز

    عشق گاهی خاطر فرهاد و شیرین می کند
    گاه میل لیلی اش با جام مجنون می کند



    عشق گاهی تاری یک آه بر آیینه ای
    حسرت نا دیدن معشوق در آدینه ای

    عشق گاهی موج دریا می شود
    گاه با ساحل هم آوا می شود

    عشق گاهی چاه را منزل کند
    یوسفین دل را مطاع دل کند

    عشق گاهی هم به خون آغشته شد
    با شقایق ها نشست و هم نشین لاله شد


    عشق گاهی در فنا معنا شود
    واژگان دفتر کشف و تمناها شود
    عشق را گو هرچه می خواهد شود
    با تو اما عشق پیدا می شود
    بی تو اما عشق کی معنا شود؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا