یوکابد امامی
پسندها
38

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دوستم را بعد از چند سال دیدم …

    از زندگیش پرسیدم و اینکه ازدواج کرده یا نه؛ گفت آره؛

    پرسیدم با کی؟!

    گفت ویشکا آسایش رو می شناسی؟

    ذوق زده گفتم آره؛

    گفت من با خواهرش ازدواج کردم؛

    اسمش هست

    “هیچگاه آسایش” !!!
    دیوونه شدم از بس که خیره شدم به عکس روی دیوار

    چقدر سخته آدم اینقدر به عکس خودش نگاه کنه اما هیچ نقطه ضعفی پیدا نکنه!!!

    فتبارک الله احسن الخالقين . . .

    ماشاالله ماشاالله
    ﺩﺧﺘﺮﻣﺸﻐﻮﻝ ﺩﻳﺪﻥ ﻣﺬﺍﮐﺮﺍﺕ ﻫﺴﺘﻪ ﺍﻱ …

    ﻣﺎﺩﺭ : ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻣﺬﺍﮐﺮﺍﺕ؟؟

    ﺩﺧﺘﺮ : ﻫﻴﭽﻲ ﺍﺷﺘﻮﻥ ﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﺖ ﻗﺒﻠﻴﻪ ﺗﻨﺸﻪ

    ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﺯﺷﺘﻪ
    یارو هزار تا صلوات نذر کرده بوده میره جلو ورزشگاه آزادی میگه :جمیعا صلوات
    سقراط پاسخ داد: "لحظه ای صبر کن.قبل از اینکه به من چیزی بگویی از تومی خواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است پاسخ دهی."مرد پرسید:سه پرسش؟سقراط گفت:بله درست است.قبل از اینکه راجع به شاگردم بامن صحبت کنی،لحظه ای آنچه را که قصدگفتنش را داری امتحان کنیم.

    اولین پرسش حقیقت است.کاملا مطمئنی که آنچه را که می خواهی به من بگویی حقیقت دارد؟مرد جواب داد:"نه،فقط در موردش شنیده ام."سقراط گفت:"بسیار خوب،پس واقعا نمیدانی که خبردرست است یا نادرست.

    حالا بیا پرسش دوم را بگویم،"پرسش خوبی"آنچه را که در موردشاگردم می خواهی به من بگویی خبرخوبی است؟"مردپاسخ داد:"نه،برعکس…"سقراط ادامه داد:"پس می خواهی خبری بد در مورد شاگردم که حتی درموردآن مطمئن هم نیستی بگویی؟"مردکمی دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.

    سقراط ادامه داد:"و اما پرسش سوم سودمند بودن است.آن چه را که می خواهی در مورد شاگردم به من بگویی برایم سودمند است؟"مرد پاسخ داد:"نه،واقعا…"سقراط نتیجه گیری کرد:"اگرمی خواهی به من چیزی رابگویی که نه حقیقت داردونه خوب است و نه حتی سودمند است پس چرا اصلا آن رابه من می گویی؟
    سه پرسش سقراط
    هر زمان شایعه ای روشنیدیدو یا خواستید شایعه ای را تکرار کنید این فلسفه را در ذهن خود داشته باشید!

    در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود. روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت:سقراط میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟
    شرح داستان :

    انسان ها همان گونه که باور داشته باشند می توانند بیندیشند. باورهای آدمی است که در هر لحظه به او القا می کند که چگونه بیندیشد. اصولا فرق بین انسان ها، فرق میان باورهای آنان است. انسانهای موفق با باورهای عالی، موفقیت را برای خود خلق می کنند. انسان های ثروتمند، باورهای عالی و ثروت آفرین دارند که با اعتماد به نفس عالی خود و بدون توجه به تمام مسائل به دنبال کسب ثروت می روند و به لحاظ باورهای مثبتشان به ثروت مطلوب خود می رسند.

    قانون زندگی قانون باورهاست. باورهای عالی سرچشمه همه موفقیتهای بزرگ است. توانمندی یک انسان را باورهای او تعیین می کند. انسان ها هر آنچه را که باور دارند خلق می کنند. باورهای شما دستاوردهای شما را در زندگی می سازند زیرا باورها تعیین کننده کیفیت اندیشه ها، اندیشه ها عامل اولیه اقدام ها و اقدام ها عامل اصلی دستاوردها هستند.
    قدرت باورها
    دانشمندان برای بررسی تعیین میزان قدرت باورها بر کیفیت زندگی انسانها آزمایشی را در دانشگاه هاروارد انجام دادند. 80 پیرمرد و 80 پیرزن را انتخاب کردند. یک شهرک را به دور از هیاهو برابر با 40 سال پیش ساختند. غذاهای 40 سال پیش در این شهرک پخته می شد. خط روی شیشه های مغازه ها، فرم مبلمان، آهنگ ها، فیلم های قدیمی، اخباری که از رادیو و تلویزیون پخش می شد را مطابق با 40 سال قبل ساختند. بعد این 160 نفر را...
    از هر نظر آزمایش کردند؛ تعداد موی سر، رنگ موی سر، نوع استخوان، خمیدگی بدن، لرزش دستها، لرزش صدا، میزان فشار خون و غیره. بعد این 160 نفر را به داخل این شهرک بردند. بعد از گذشت 5 الی 6ماه کم کم پشتشان صاف شد، راست می ایستادند، لرزش دستها بطور ناخودآگاه از بین رفت، لرزش صدا خوب شد، ضربان قلب مثل افراد جوان، رنگ موهای سر شروع به مشکی شدن کرد و چین و چروکهای دست و صورت از بین رفت..

    علت چه بود؟ خیلی ساده است. آنها چون مطابق با 40 سال پیش زندگی کردند، باور کرده بودند 40 سال جوان تر شده اند.
    درخواست سیانور از داروخانه
    خانمی وارد داروخانه می‏شه و به دکتر داروساز می‏گه که به سیانور احتیاج داره! داروسازه می‏گه واسه چی سیانور می‌‌خوای؟

    خانمه توضیح می‏ده که لازمه شوهرش را مسموم کنه!

    چشم‌های داروسازه چهارتا می شه و می‏گه: خدا رحم کنه! خانوم من نمی‌تونم به شما سیانور بدم که برید و شوهرتان را بکُشید! این بر خلاف قوانینه! من مجوز کارم را از دست خواهم داد...
    هر دوی ما را زندانی خواهند کرد و دیگه بدتر از این نمی‏شه! نه خانوم، نـــه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید و حداقل من به شما سیانور نخواهم داد.

    بعد از این حرف خانمه دستش رو می‏بره داخل کیفش و از اون یه عکس می‏آره بیرون... عکسی که در اون شوهرش و زن داروسازه توی یه رستوران داشتند شام می‌خوردند. داروسازه به عکسه نگاه می کنه و می‏گه: چرا به من نگفته بودید که نسخه دارید؟!
    نتیجه‌ی اخلاقی: وقتی به داروخانه می‌روید، اول نسخه‌ی خود را نشان بدهید!
    آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود . شیادی چون شنیده بود بهلول
    دیوانه است جلو آمد و گفت :
    اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم :
    اگر سه مرتبه با صدای بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!
    شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت :
    تو که با این خریت فهمیدی سکه ای که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم که سکه های تو از مس است .
    آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .
    خواهش میکنم عزیزم قابل تو را نداره تو دوستمی تازه خواهرم که شدی:redface:
    http://bartarinha.ir/files/fa/news/1390/12/22/69674_773.swf
    خودتون رو خالی کنید!
    تصور کنید این آقا همونیه که دلتون می‌خواد سر به تنش نباشه!!
    ابزارهای مختلف رو هم می‌تونید از منوی سمت چپ انتخاب کنید.
    با کلیک روی جعبه کمک های اولیه هم مثل اولش آماده و سرحال میشه!
    مشت،‌ لگد، چوب یا پنجه بوکس!! با کدومش بیشتر حال می‌کنی؟
    در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام نيايش راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد .
    بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان نيايش می رسد یک نفرگربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد .
    این روال سال ها ادامه پیداکرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد .

    سال ها بعد استاد بزرگ در گذشت . گربه هم مرد .
    راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام نيايش او را به درخت ببندند تا اصول نيايش را درست به جای آورده باشند
    و سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت
    در باره ی اهمیت بستن گربه به درخت هنگام نيايش....
    زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت .وقتی‌ به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد.نامه‌ای در کیفش بود . با تعجب بازش کرد .
    خطّ همسر سابقش بود.نوشته بود: ” فکر می‌کردم احمق باشی‌ ولی‌ نه اینقدر.
    نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد.
    برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.شمارهٔ همسر جدیدش بود.
    تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی.
    پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد.
    صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت : باور نکردی؟، گفتم فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی‌.این روزها میتوان با ۱ میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شرّ زنان احمق با مهریه‌های سنگینشان نجات یابند !
    با اصرار از شوهرش می‌خواهد که طلاقش دهد.
    شوهرشمیگوید چرا؟ ما که زندگی‌ خوبی‌ داریم.
    از زن اصرار و از شوهر انکار.
    در نهایت شوهر با سرسختی زیاد می‌پذیرد، به شرط و شروط ها.
    زن مشتاقانه انتظار می‌کشد شرح شروط را.
    تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را می‌باید ببخشی .
    زن با کمال میل می‌پذیرد.
    در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید حال که جدا شدیم . لیکن تنها به یک سوالم جواب بده .
    زن می‌پذیرد.
    “چه چیز باعث شد اصرار بر جدائی داشته باشی‌ و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی‌.
    زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟
    مرد با آرامی گفت :آری .
    زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی اشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او ، تا زندگی‌ واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.
    مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.
    با زنی ازدواج کنید که اگر مرد می بود بهترین دوست شما می شد . بردون
    اگر خوشبختي را براي يك ساعت مي خواهيد؛چرت بزيد .....
    اگر خوشبختي را براي يك روز ميخواهيد؛به پيك نيك برويد ...
    .اگر خوشبختي را براي يك هفته مي خواهيد ؛به تعطيلاتبرويد ..
    اگر خوشبختي را براييك ماه مي خواهيد ؛ازدواج كنيد..
    .اگر خوشبختي را براييك سال مي خواهيد ؛ثروتبه ارث ببريد ..
    اگر خوشبختي رابراي يك عمر مي خواهيد؛ياد بگيريد، كاري را كه انجام مي دهيد ، دوستداشته باشيد
    تا خدا بنده نواز است،به خلقم چه نیاز؟!
    میکشم ناز یکی،تا به همه ناز کنم

    کسی نیست ، بیا زندگی را بدزدیم ..
    آنگاه میان دو دیدار قسمت کنیم .
    همون یکی دو هفته دیگه
    البته اگر سرتو ن شلوغه کی هیچی
    اگر بدم میتونید ترجمه کنید
    زحمتی براتون نیست؟
    یوکابد این لینک نمونه قرارداد نیستا
    ی متنی بود دوستداشتم حواستم تو همه بخونی به درد زندگی میخوره؟
    راستی شما انگلیسی بلدید
    میخواستم ی نمونه قرارداد رو ترجمه کنم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا