راستی انگشتر مامانبزرگ رو ببین تو عکسی که منم هستم اون رو یکی یکی آدمهای با ایمان که فوت کردن دست به دست دادن و رسیده به مامانبزرگ اونم میگه این انگشتر رو میدم به تو بعد از ازدواجت
نه دیگه برو به درست برس. ببخش که ترسیدی گفتم اگه باز دودل بشم که عکس نشون بدم یا نه می مونه و شاید فکر کنی ارزشی برا حرفات قائل نیستم برا همین زود فرستادم تا تصمیمم عوض نشده
مرسی.و
مامانم بین اون با بقیه بچه ها ناخواسته فرق میذاره انقدر شیرینه..همه عاشقشیم باباش طلبه هست مادرش هم یه خانم به تمام معناست یه داداش بزرگتر داره محمدمهدی اونم بچه واقعا ماه و درستیه..زن داییم همیشه به هردوبچه اش با وضو شیر داده
صبح ها ساعت 5 پا میشدم میرفتم حیاط میدویدم و کمی نرمش حدود 40 دقیقه. بعدش میومدم صبحانه رو آماده میکردم ویلدا روبیدار میکردم دو تا به زور درازنشست میبردمش مثلا ورزش میکرد بعد که خسته میشدیم با آهنگ صبحانه میخوردیم.هردومون این آهنگ رو دوست داشتیم