یارانراد
پسندها
3,813

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام ودرود بر داداشمان ببخشید من دیر به دیر بهتون سر میزنم آ
    از در درآمدی و من از خود به درشدم
    گویی کز این جهان به جهان دگر شدم

    گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
    صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

    چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
    مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم

    گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
    ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم

    دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست
    چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

    تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
    از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

    من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
    کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم

    بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
    مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

    او را خود التفات نبودی به صید من
    من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

    گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
    اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
    خلبانی که داغ اجلاس نم را بر دل صدام گذاشت (شهيد عباس دوران)
    سلام دوست عزیز،خوب هستید؟:smile:مرسی بابت عکسا.خیلی قشنگ بودن.ببخشید از اینکه من دیربه دیر میام و جوابتونو میدم.فعلا نمیتونم زودبه زود بیام.:redface::gol:
    دیری است از خود، از خدا، از خلق دورم
    با این همه در عین بی تابی صبورم

    پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
    سرشاخه های پیچ در پیچ غرورم

    هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
    نیلوفرانه پیچکی بی تاب نورم

    بادا بیفتد سایۀ برگی به پایت
    باری، به روزی روزگاری از عبورم

    از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
    همرنگِ بختم تیره رختِ سوگ و سورم

    خط می خورد در دفتر ایام، نامم
    فرقی ندارد بی تو غیبت یا حضورم

    در حسرت پرواز با مرغابیانم
    چون سنگ پشتی پیر در لاکم صبورم

    آخر دلم با سربلندی می گذارد
    سنگ تمام عشق را بر خاک گورم
    چی بگم داداشی...انقدر درگیر یه آدم دیگه ام که از همه زندگی، از خودم و از آدمای دور و برم دور شدم یک سال و نیم میشه که اینم!
    قیصر میگه:دیری است از خود، از خدا، از خلق دورم
    با این همه در عین بی تابی صبورم
    ...

    ولی اصلا دلم نمیخواد از خوابتون بزنید که فردا لذت نبرید از گردشتون، جدی
    آخی مرسی! چه دقیق:redface:
    شب شما هم پر از یاد خدا...منم اگه خدا بخواد فردا میرم شمال شاید نشه دوباره با هم آن بشیم
    حلال کنید خواهر کوچیکتون رو
    شب خوش داداشی:gol:
    بچه های مسجدتون رو ببرید جنگل؟؟؟؟
    ای خدا دارم میترکم از حسرت منم میخوام بیام:crying::crying::crying::crying:

    خیلی خیلی خوش بگذره و مواظب خودتون باشید...
    جای ما رو هم خالی کنید،دلم لک زده برای جنگل،دریا،جاده،سفر...
    دلم لک زده برای خودم
    آها کلی گشتم تا این شعرو پیدا کنم:
    دور از همه مردم شده ام در خودم امشب
    پیدا شده ام، گم شده ام در خودم امشب

    لبریز ز سرمستی و سرریز ز هستی
    دریای تلاطم شده ام در خودم امشب

    در هر نفسم بوی گلی تازه شکفته است
    یک باغ تبسم شده ام در خودم امشب

    تا نورِ تو تابیده به طور کلماتم
    موسای تکلم شده ام در خودم امشب

    باریده مگر نم نم نام تو به شعرم
    باران ترنم شده ام در خودم امشب

    هم دانۀ دانایی و هم دام هبوطم
    اسطورۀ گندم شده ام در خودم امشب
    ا جدی همینه که نوشتید؟
    عجیبه، به خودم امیدوار شدم!
    ای کاش ما هم دست از شر دیگری برمیداشتیم و یه کم به خودمون میرسیدیم
    پس این شعر رو هم پیدا کنید و بخونید:این منم در آینه، یا تویی برابرم؟/ای ضمیر مشترک، ای خود فراترم!
    این اولین بیت از اون غزله فقط همین بیتش تو خاطرمه ببخشید:redface:
    خیلی عالی بود...یادِ خاطراتم افتادم...ممنون! و همچنین بابت زحماتتون تو تاپیک "نهج البلاغه"...:gol:
    سال ها دویده‌ام از پی خودم ولی
    تا به خود رسیده‌ام، دیده‌ام که دیگرم

    در به در به هر طرف، بی‌نشان و بی‌هدف
    گم شدم چو کودکی در هوای مادرم

    راستی چه کرده‌ام؟ شاعری که کار نیست
    کار چیز دیگری است، من به فکر دیگرم!
    ساعتی زود بیا
    نازنینم به کنارم
    که چو ابرهای بهار
    طاقتم لبریز است
    و نمی دانی که تصویر زمان
    در نبودنت چه ملال انگیز است
    ساعتی زود بیا
    تا که اسرار نهان
    با تو من فاش کنم
    و بگویم که به هنگام غروب
    نور شمعی که میان من و توست
    تا بلندای جهان
    تا به نزدیکی عرش می تابد
    و در اینجا همه می دانند
    راز زیبایی عالم
    به همان شاخه گلیست
    که به دستت داری
    نازنینم
    همه اندوه و غمم
    تا زمانیست که تو را می بینم
    و سبب چیست نمی دانم من
    بی صدا و آرام
    در کنارم تو چرا می گریی ؟
    بر مزارم تو اگر می آیی
    نازنینم
    دل من را مشکن
    و دگر اشک مریز
    که خدا می داند
    گریه هایت
    چه بلایی به سرم می آرد
    و اگر می خواهی
    تا به رسم همه خاطره ها
    تو دگر بار دلم شاد کنی
    همتی کن و اینبار کمی زود بیا
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا