پاييز آمد در ميان درختان لانه كرده كبوتر از تراوش باران ميگريزد
خورشيد از غم با تمام غرورش پشت ابر سياهي عاشقانه به گريهمينشيند
من با قلبي به سپيدي صبح با اميد بهاران ميروم به گلستان
همچو عطر اقاقي لابلاي درختان مينشينم
باشد روزي به اميد بهاران روي دامن صحرا لاله رويد
شعر هستي بر زبانم جاري / پر توانم آري / ميروم در كوه ودشت و صحرا
رهپيماي قلهها هستم من / راه خود در توفان / در كنار يارانمينوردم
دارم اميد كه دهد روزي / سختي كوهستان / بر روان و جانم /پاكي اين كوه و دشت و صحرا
باشد روزي برسد به جهان / شهر هستي بر لب / جان نهاده بر كف/ راه انسانها را در نوردم
رهپيماي قلهها هستم من / راه خود در توفان / در كنار يارانمينوردم
در كوهستان يا كوير تشنه / يا كه در جنگلها / رهنوردي شاد وپر اميدم
شعر هستي / بودن و كوشيدن / رفتن و پيوستن / از كژي بگسستن /جان فدا كردن در راه حق است