ن
پسندها
194

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • :biggrin:...
    خب بگیر بخواب، بچه کی دیده تا این وخت شب بیدار باشه؟ ها؟
    اشکالی نداره بزرگ شی یادت میره! :D
    سلام پارسا خان
    این شخصیتی که معرفی کرده بودی.....هیچ افتخار نداد از سوال بپرسه
    واقعا که
    به این روزم افتادم دیگه هیچی بنام غرور واسم نموند:D
    اگه دوست نداری نزار جدی میگم
    اجباری که نیست
    نظر منه نظر شما باید توی پروفایلتون لحاظ بشه
    اگه بخاید اینجور برخورد کنید فردا هرکی میرسه یه چی میگه شما برخلاف میلت انجام بدی
    یاد بگیر بگو نه
    بگو نمیخام
    شما که تایپت سریع بود همزمان پیام خصوصی و بازدید کنندگان رو جواب میدادی ماشالا قاطی هم نمیکردی
    چی شد چشمت زدم امشب کندی:w25:
    وراج نههههههههههههههههه بعد به من مهلت نمیده حرف بزنم

    خب اشکال نداره انقدر گشتم تا چندتا بکگراند خوب واسه چنتاتون فرستادم
    واسه خودم امتحانشون میکردم اگه خوشگل بودن بعد میفرستادم واسه شماها
    چون میگن هرچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند
    چرا بکگراندتو عوض نمیکنی خب دلم میگیره
    خونه باید رنگش شاد باشه
    خونتو رنگ شاد بزن مهندس
    من با زبونی بی زبونی حرفمو میزنم اما نمیدونم چرا شما آقایون انقدر باید واضح حرفها رو تفکیک و ترجمه کرد واستون
    منو پیر کردی

    خدا یه شوهر اینجوری بی زبون ندی به من
    اگه بی زبون باشه من با کی کل کل کنم خو:biggrin:
    نه خیرم همه آقایون اینجور نیستن
    ولی واقعا نمیدونم توی اون تاریکی توی اتوبانی که به پل متصل بود اون یهو از کجا اومد

    فک کن شب تاریک ماهم سیاه
    مرگ حتمی رو رد کردیم

    آهان سفارش خدا بوده
    گفتم اگه یکی دیگه بوده تا پوستتو بکنم
    شانس اوردی مرگ رو رد کردی:D
    امروز نزدیک بود بمیریم منو دوستم
    یعنی رفتیم زیارتگاه
    مسیر رو اشتباه رفتیم یک ساعت و نیم پیاده روی کردیم
    زمان برگشت هم توی تاریکی توی یه اتوبان خطرناک ما شینا میترسیدن ما هم ضعف کرده بودیم که الان میکشنمون
    یعنی رفتیم تا لب مرگ و برگشتیم که یهو یه آقایی رسید از جاده ردمون کرد
    خدا خیرش بده
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا