من از کجا
من از کجا
به اینجا پرتاب شدم
تا خودم را جا کنم میان کلمه ها و حرف های بی شمار
می توانم خودم را بنویسم
و از روی کلمه ها بپرم
و در آینه خیره شوم
در نقش های شکسته یک سرنوشت
توقع داشتم که در چشمان من نگاه کنی
اما چه فایده
تو که حتی بلد نیستی اسم مرا تلفظ کنی
و من که هر روز خودم را پیدا...
دلم چون گرفته اينو مي نويسم
.. باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن...