امالیا
پسندها
4,307

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ملانصرالدین به یکی از دوستانش گفت: خبر داری فلانی مرده؟ دوستش گفت: نه! علت مرگش چه بود؟

    ملا گفت: علت زنده بودن آن بیچاره معلوم نبود چه رسد به علت مرگش!
    هدر دادن لحظاتِ عمر ، کشتن زندگیست ...

    دوست داشتنِ زندگی، با قدر دانستن لحظاتِ آن معنی پیدا می کند ...
    ســــه حرف دارد
    اما برای پر کردن تنهایی من حرف ندارد
    “خـــــــــــدا “
    دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی که شرارتها را می بینند و کاری در مورد آن انجام نمی دهند.
    - البرت انیشتین
    باید دانست

    " جاده های زندگی را خدا هموار می کند

    کار ما فقط برداشتن سنگ ریزه هاست ... "

    پس اینقدر آه و ناله چرا ؟!
    زدرد عشق تو با کس حکایتی که نکردم چرا جفای تو کم شد؟شکایتی که نکردم !!!
    روزگارا: تو اگر سخت به من میگیری،
    با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،
    گرچه دلگیرتر از دیروزم،
    گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،
    لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست

    زندگی باید کرد...!
    خدایا ، فقط تو - شهید جمران
    " هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."
    روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
    از در نشد از پنجره، زوری خودت رو جا نکن

    آدمکای شهر ما، بازیگرایی قابلن
    وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا می ذارن

    تو قتلگاه آرزو عاشق کشی زرنگیه
    شیطونک مغزای ما دلداده دورنگیه

    دلخوشی های الکی، وعده های دروغکی
    عشقاشونم خلاصه شد، تو یک نگاه دزدکی

    آدمکای شب زده، قلبا رو ویرون میکنن
    دل ستاره ی منو، از زندگی خون میکنن

    ستاره ها لحظه ها رو، با تنهایی رنگ میزنن
    به بخت هر ستاره ای، آدمکا چنگ میزنن

    عمری به عشق پر زدن قفس رو آسون میکنن
    پشت سکوت پنجره چه بغضی بارون میکنن!

    مردم سر تا پا کلک، رفیق جیب هم میشن
    دروغه که تا آخرش، همدل و هم قسم میشن

    رو دنده حسادتا زندگی رو میگذرونن
    عادت دارن به بد دلی نمی تونن خوب بمونن

    قصه روزگار اینه، به هیچ کسی وفا نکن
    روی دلای آدما، هرگز حسابی وا نکن
    مرسی مرجان جان
    دست خودت درد نکنه خیلی زحمت کشیدی عزیزم
    واقعا مرسی
    شبت بخیر عزیزم
    مرجان اینو بی زحمت تو پروف دوستان نرگس بذار

    تولد نرگس بانو ابی دل ترین دختر باشگاه.................
    گاهی وقتا خدا درها رو میبنده و پنجره ها رو هم قفل میزنه...
    زیباست اگه بدونی...
    اون بیرون طوفانیه و اون میخواد از تو محافظت کنه:gol:
    میدانم اهل بارانی
    پس به کلبه بارانی ما بیا
    کمی زیر باران ذهن ما قدم بزن
    کمی خیس شو
    و اگر مجالی برای همنوایی بود
    کمی همنوا شو با ما
    ما قطره های باران را یک به یک
    از پشت قاب پنجره اتاق
    جمع کرده ایم و پر کرده ایم
    آن جام را که در جداره هایش
    شراب خشکیده بود
    اگر بیایی جامی لبریز از باران
    با طعم شراب خواهی نوشید
    یا مست خواهی شد
    یا می زده
    کاش به خواب من بیایی
    کاش تو باشی ارامش ان جدا افتاده ازکاروان
    کاش صدایت را بشنوم که می خواند
    دعوت می کند به نور به هدایت
    کاش شبهایم چراغی داشت وان چراغ تو بودی
    می دانم هستی و به من می نگری ......پس
    ادامه نمی دهم.سکوت کنم بهتر است.....اما ........کاش......
    چه زیباست که آرام گیریم
    و دیگر هیچ نگوییم و نخواهیم
    و لحظه لحظه های عمرمان را به تو و حکمتت بسپاریم
    و بگذاریم که تو پیش بری آنچه را که برایمان مقدر فرموده ای و حمایتش می کنی
    و ما بی نگرانی از فرداهای نیامده,
    امروز را مهربان ببخشاییم و عاشقانه و
    صبورانه زندگی کنیم.
    دلم گرفته ... دلم عجیب گرفته است
    و هیچ چیز،
    نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش ،
    نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
    نه ...
    هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند
    و فکر می کنم
    که این ترنم موزون حزن تا به ابـــــد
    شنیده خواهد شد .
    می دانی؟ یک وقت هایی باید
    روی یک تکه کاغذ بنویسی
    تـعطیــل است !
    و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
    باید به خودت استراحت بدهی
    دراز بکشی
    دست هایت را زیر سرت بگذاری
    به آسمان خیره شوی
    و بی خیال ســوت بزنی
    در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
    پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
    آن وقت با خودت بگویـی :
    بگذار منتـظـر بمانند !
    با خودمان می گوییم، عادت می کنیم و با صراحت زیادی ، این جمله را تکرار می کنیم . آن چیزی که هیچ کس نمی پرسد ، این است که :
    " به چه قیمتی عادت می کنیم ؟ "
    " ژوزه ساراماگو "
    ما را بس است جلوه گه شاهدان قدس
    دنیا برای مردم دنیا گذاشتیم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا