من که جام هستی ام از اشک لبریز است
می پرسم:
در پناه باده باید رنج دوران را ز خاطر برد؟
با فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داد؟
در نوای ساز باید ناله های روح را گم کرد؟
ناله من می تراود از در و دیوار
آسمان اما سراپا گوش و خاموش است.
.
.
.
همچنان لبریز از اندوه می پرسم:
جام اگر بشکست؟
ساز اگر بشکست؟
شعر اگر دیگر به دل ننشست؟ ...