اون موخه هاااااااا با داداش بیژن و عطار و مریمی شب بیدار میموندیم ... عطار که میرفت ... میموندیم منو مریم تا وقتی که باشگاه می ترکید [IMG]
خیلی خوش میگذشت ... بعد با زویی آشنا شدم و بعد هم با دختر شرقی عروس گلم [IMG]
کلا قدیما صفای بیشتری داشت [IMG]
از خودت هیچی نگو ! :|