آنه...
پسندها
458

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • میسی بابت عکسات ، من کوچیک که بودم از اینا داشتم
    سلی
    اگه امروز امتحان رو خراب کنی میدونی که چه خبره؟:biggrin:
    لطفا قانع باشید!!!

    همسر شهید شهریاری
    سالن عروسی ما سلف سرویس دانشگاه بود. وقتی که سر کلاس درس این را برای بچه‌ها تعریف می‌کنم، می‌بینم که بچه‌ها اصلاً در مخیله‌شان نمی‌گنجد.به یاد دارم كه پس از آن با لباس عروس به خوابگاه رفتیم و زندگی بی‌تكلف خود را آغاز كردیم. دکتر گفت می‌خواهی خانه بگیرم؟ گفتم نه؛ خوابگاه خوب است. با لباس عروس از پله‌های خوابگاه بالا رفتم. یک سوئیت کوچک متأهلی داشتیم. آقای دکتر صالحی استاد ما بود. ایشان با خانمشان، آقای دکتر غفرانی هم با خانمشان، مهمان ما بودند. یک سفره کوچک انداختیم. دو تا پتو و دو تا پشتی داشتیم. با افتخار از این دو استاد بزرگوار در همان خانه کوچک خوابگاهی پذیرایی کردیم. بعد هم دوتایی نشستیم راجع به مسائل هسته‌ای صحبت کردیم.



    این وقتیه که من چشم هام به صفحه نت خشک شده و منتظرم:D


    سلی
    صبح زیبای پاییزیت بخیر
    الهی به امید تو
    باشه موفق باشی
    اگه خوابیدی ، خوابت ......... باشه :biggrin:
    در "نقاشي هايم" تنهاييم را پنهان ميکنم
    در "دلم"دلتنگي ام را
    در "سکوتم"حرف هاي نگفته ام را
    در "لبخندم"غصه هايم را
    دل من...
    چه خردساااال است!
    ساده مي نگرد!
    ساده مي خندد!
    ساده مي پوشد!
    دل من...
    از تبار ديوارهاي کاهگلي است!!
    ساده مي افتد!
    ساده مي شکند!
    ساده مي ميرد!
    سااااااااااااده
    وای خدا نکنه من استاد بشم اون دانشجو میخاد چی بکشه از دست من
    :D
    بعدشم میترسیدم خودم هنگ بزنم که نمیتونستم منظورشو بیان کنم بعد موجب هنگ تو هم بشم
    خسته شده بس که دویده

    جدی میگی میخندی بعدش ؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا