مشاعرۀ سنّتی

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مشکل اینجاست که حرف اول شعر هر نفر بایست با حرف آخر شعر نفر قبلی شروع بشه....

نگین که نمی دونین :)
یاد باد آنکو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده می گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
اولا بدون شعر چیزی ننویسید دوما مگر غیر از این است
 

sisah

عضو جدید
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد

گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد

(با سلام و با اجازه دوستان.دوست عزیز هیچ کدوم نمی گیم نمی دونستیم چون همه این مدت کاری غیر از این انجام ندادیم و اگه احیانآ جایی این قاعده رعایت نشده به علت نزدیک بودن زمان پست ها بوده.)
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل میرود زدستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
 

sisah

عضو جدید
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در دولت به رخم بگشادی
تاج عزت به سرم بنهادی
حد من نیست ثنا یت گفتن
گوهر شکر عطایت سفتن
 

sisah

عضو جدید
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیدمش خرم خندان قدح باده بدست
وندران آینه صد گونه تماشا میکرد
 

sisah

عضو جدید
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد

به خط و خال گدایان مده خزینه دل
به دست شاهوشی ده که محترم دارد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دامن دوست به صد خون دل افتاد بدست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
آنچه سعی است من اندر طلبت بنمایم
این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
 

sisah

عضو جدید
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد

شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطف‌های بی‌کران کرد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یاتن رسد بجانان یا جان ز تن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند حیران
بگشای لب که فریاد از مردوزن برآید
 

sisah

عضو جدید
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد

سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر
آشیان در شکن طره شمشاد نکرد
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
درآن زمان که تن من غبار خواهد بود
ننشسته باشم بر آستان تو
مپوش زمن ای پارسا بعیب گناه
گناه بنده چه بینی نگر به رحمت تو
 

sisah

عضو جدید
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دل دیوانه و ندانستم
که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند
 

russell

مدیر بازنشسته
دو صد دانا در این محفل سخن گفت
سخن نازک تر از برگ سمن گفت
ولی با من بگو آن دیده ور کیست
که خاری دید واحوال چمن گفت
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیدی که چه غمهاست ترا بر دل از این یار
ای دیده غمدیده چرا اشک نباری
 

russell

مدیر بازنشسته
ياری اندر کس نمی‌بينيم ياران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
 

sisah

عضو جدید
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود

یاد باد آن که رخت شمع طرب می‌افروخت
وین دل سوخته پروانه ناپروا بود
 

russell

مدیر بازنشسته
دل من در هوس روي تو اي مونس جان
خاک راهيست که در دست نسيم افتادست
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تو درد نداری رخ زرد نداری
ای عاشق بیدرد چه نالی وچه زاری
 

russell

مدیر بازنشسته
ياران همنشين همه از هم جدا شدند
ماييم و آستانه دولت پناه تو
 

sisah

عضو جدید
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم

چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا
ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم
 

russell

مدیر بازنشسته
مکن ز غصه شکايت که در طريق طلب
به راحتی نرسيد آن که زحمتی نکشيد
 

aqua

عضو جدید
دوری زتووفغان زمن تاکی
این سپیده صبح را به نسیم بسپار
 

sisah

عضو جدید
روزگاریست که ما را نگران می‌داری
مخلصان را نه به وضع دگران می‌داری

گوشه چشم رضایی به منت باز نشد
این چنین عزت صاحب نظران می‌داری
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه مشاعره 109
Fo.Roo.GH مشاعرۀ شاعران مشاعره 11

Similar threads

بالا