♥ ☼`*•.¸ ღ ღ¸.•*`☼ به آفتـــــــابـــــــــ ســــــلامــــــــی دوباره خواهم داد ☼`*•.¸ ღ ღ¸.•*`☼ ♥

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها خور!

سپید، تو واسم نگه نداشتی هیچی؟

مصووووومـــــــــ... نیـــــــــــگا نرم و سُر و خوشمزه بودن اصن نفهمیدیم کی تیمام شد

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها خيلي خوشال شدم از ديدن همتون، شب خوبي بود
من برم كه فردا كله صبح بايد از خواب پا شم

عطار جان بازم تولدت مبارك، ايشالا ساليان سال زنده باشي

شب همگي بخير

اينم خوراكياي دم سحري



 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز

مرسی دوست عزیز :gol:

تولدتون مبـــــــــــــارک ایشالله سال خوبی رو پیش رو داشته باشید
:gol:



مرسی آلیس عزیز :gol:

ســـــلام

تولدت مبارک عطار ِ عزیز .

انشاالله همیشه شاد و سلامت باشی و امیدوارم بتونی همیشه برای هر چی که میخوای ، بهترین و بیشترین تلاش ت رو بکنی .

:gol:

ممنونم احسان جان، ایشالا

سلام
عطار جان تولدت مبارک باشه
برا تک تک لحظات زندگیت آرزوی بهترین ها رو دارم :gol:

سلام بی معرفت
معلوم هست کجایی تو؟
مرسی که اومدی :gol:


سپیدوی بیرخیت یک ساعت انشا نوشتی مجبور شدم تا آخرشو بخونم ، خدا خفت کنه
عطار خان من که نمیشناسمت در حد رفاقت و دوستی اما خو چن بار در تاپیک های موختلف روئیتت( روعیتت ، روایتت ) کردم :d
در کل تولــــــــــدت موبـــــــــــارک

در کل مرسی که اومدی و ممنون :دی :gol:
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بچه ها خيلي خوشال شدم از ديدن همتون، شب خوبي بود
من برم كه فردا كله صبح بايد از خواب پا شم

عطار جان بازم تولدت مبارك، ايشالا ساليان سال زنده باشي

شب همگي بخير

اينم خوراكياي دم سحري

من من ! منم خعلی دوز داشتم به موقع اومتی ممری و اینخده مث همیشه باعث شدی خوچ بگذره

الانم دسّ کمی از کله صب نداره :دی
به پروژه ت بوگو خاله سیلام رسوند :|
روز موفخی رو آخاز کنی ریفیخ
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
سپیده چقدر این زشتو رو تحویل گرفتییییییییی
حالا دیگه جواب سلاممون رو هم نمیده هاااااااااااااااا :دی عطاری با سس اضافه


عطاری جون ، خیلی از حرفایی که سپیده زد ، حرف من هم بود

بعد از بیژن ، بین پسرای باشگاه ، با تو خیلی صمیمی شدم
خیلی وقتا واقعا همونطور که سپیده گفت ، خوشحالم کردی و غم و غصه هام رو پر دادی رفت
خیلی وقتا بی خواب شدی که من گریه نکنم
خیلی وقتا همراهم بودی و من بابت همه اینا ازت ممنونم
یه مدت بینمون فاصله افتاد ، از هم رنجیدیم که خدا رو شکر حل شد
خوشحالم که دوستمی
خوشحالم که به دنیا اومدی
و تولدت رو تبریک میگم
امیدوارم همیشه شاد و خندان باشی

روز تولد تو
روز نگاه باران
بر شوره زار تشنه
بر این دل بیابان
روز تولد تو
گویی پر از خیال است
یاس و کبوتر و باد
در حیرت تو خواب است
تولدت مبارک



به به افتخار دادی خانوم مدیر به باشگاه مهندسان

مرسی محیا جان، دوست خوبمممم ایشالا همیشه صحیح و سالم و خندون باشی :gol:

 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
الهي موهات دونه دونه بريزه كه اينجوري پروژمو نفرين نكني :|

خنديديممممم :دي

میکنم خوبشم میکنم! چه حالی دادا :دی

میخندی؟ حالا فقط همکارم افقیت کرد میفهمی :دی





میمون خوتمی تو ، بیا این کیک واس خوتت تکی







بی شرفو بیبینا ! یکی نی دو زار حیا واسش کادو بیاره



قربونت برم، اوهوم میمونتم :دی


هاااااا؟ هاااا؟؟؟ هوم؟؟؟ ها؟؟؟!!
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفيقات كين ؟ خودم بزرگت كردم ، ميشناسمت ديگه :D

اوره؟
خو چیه بگو ماشالا!


بچه ها خيلي خوشال شدم از ديدن همتون، شب خوبي بود
من برم كه فردا كله صبح بايد از خواب پا شم

عطار جان بازم تولدت مبارك، ايشالا ساليان سال زنده باشي

شب همگي بخير


مرسی مریم از حضور بیرختانت :دی
فک نمیکردم امشب بیای تو، مرسی برای حضورت و اسپمات :دی
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز



لنگه دمپایی واس اون گانه ت :دی ، عینکه هم ک سیفارشت واس گانه ی جاری می باشه


عزیزدل مننننن، مرسیییییییییی چه عینکی! واوووووووووووووو !


وووی همکارکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم واست یه دیگه گنده عطار آوردم
:دی



الا ای منطق طیر معانی
زبان جملهٔ مرغان تو دانی
چو چندین میزنی بانگ و لاغیر
بنطق آور سخن از منطق الطیر
بگو تا بلبل مست طبیعت
کند بار دگر ساز صنیعت
چو زنجیر سخن درهم فتادست
ز یک یک حلقه در درهم گشادست
سخن را چون نهایت نیست هرگز
دمادم میرسد جان را مُجاهز
طبیعت لاجرم در هر زمانی
بنو نو میسراید داستانی
چوبس خوشگوی باشد بلبل مست
ناستد بر سر یک شاخ پیوست
ز عشق روی گل چون بیقراران
بسی گردد بگرد شاخساران
چو باشد سود مرد از مایه برتر
بهر دم میشود یک پایه بر تر
معانی همچو بلبل بیقرارست
سخن چون بوستانی پرنگارست
کنون خواهم که از بهر معانی
چو باران بر جهان گوهر فشانی
چنین گفت آن سخن ساز سخنگوی
که بردار از صنیعت در سخن گوی
که چون خسرو بخواند این نامه تنها
دلش خون شد ز درد این سخنها
چه گویم آنچه او با خویشتن کرد
که عالم گور و پیراهن کفن کرد
ز دل پر شد ز خون تا سر کنارش
برفت از سر خردوز دل قرارش
چنان بیصبر و بی آرام گشت او
که گفتی آتشین اندام گشت او
زبان بگشاد کاخر این چه حالست
کسی سرگشته تر از من محالست
بعالم در چو روزی گشت رازم
ز حد بگذشت سوز من چه سازم
فلک بر جان من تیر قضا زد
مرا بر سینه بیرنگ بلا زد
ز بی خوابی سرشکم میشمارم
بران بیرنگ صورت مینگارم
ازان سازم ز خون دیده صورت
که دل را همدمی باید ضرورت
کجایی، آخر ای گل سوز من بین
شبم خوش میکند جان روز من بین
اگر صد سال در هجران بمانم
ببوی وصلت ای جانان بمانم
مرا تا جان بود در تن بمانده
مبادا هجر تو بی من بمانده
مرا در هجر امّید وصالست
ولی در وصل امّیدم محالست
چگویم آنچه او بی همنفس کرد
نه با کس گفت و نه فرمان کس کرد
ز پیش خود سپه واپس فرستاد
بکار گلرخ بیکس در استاد
نماندش صبر چندانی بغم در
که کس چشمی تواند زد بهم در
بدانسان شاه گل را گشت خواهان
که باسی تن روان شد تا سپاهان
چو یک هفته برفتند آن سواران
غلط کردند راه از برف و باران
ندانستند و گم کردند ره را
پریشانی پدید آمد سپه را
چوره رفتند در بیراهه ماهی
پدید آمد یکی نخجیرگاهی
هویدا شد یکی نخجیر فرّخ
کزو بفروخت خسروزاده رارخ
چو خسرو دید اسب از پی روان کرد
زمین را پر هلال آسمان کرد
اگرچه اسب او میرفت چون تیر
ز تک یک دم نمیاستاد نخجیر
چو بسیاری براند القصّه ناگاه
شبانگاهی، شکاری گم شد از شاه
جهان گشت از سپاه زنگ تیره
شه روم از جهان درمانده خیره
بسی پیش و پس آن راه دریافت
نه از راه و نه ازهمره خبر یافت
فروماند و فرود آمد بجایی
فرو مانده نه آبی نه گیایی
ز بی آبی زبانش در دهان خشک
شده در زیر گرد ره نهان مشک
ز پشت رخش چون رستم فرو جست
لگام رخش را محکم فرو بست
بخواب آورد سر، بالین ز زین کرد
چو روز واپسین، ‌بستر زمین کرد
شبی تیره زمان کشته ستاره
بمانده صبحدم در سنگ خاره
برو چندان در آنشب خواب ره یافت
که خورشیدش دران روی چو مه تافت
چو شه بیدار شد از خواب نوشین
دلش پر شور شد از خواب دوشین
بسی از هر سویی صحرانگه کرد
در آن صحرا نمیدید از سپه گرد
دل غم دیدهٔ او ترک جان گفت
کجا آسان بترک جان توان گفت
بخرسندی گرفت او راه در پیش
وزان اندیشه میپیچد بر خویش
بیابان قطع شد تا کارش افتاد
وز انجا راه بر کهسارش افتاد
نه مرکب را گیاهی و نه آبی
نه خسرو را طعامی نه شرابی
بصد سستی فرو آمد ز شبدیز
خروشان گشته چون مرغان شب خیز
ز کار خویشتن حیران بمانده
ز یک یک مژّه صد طوفان برانده
ز درد عشق و بی آبی و سستی
برفت از وی نشان تندرستی
گهی ازتشنگی از پای بنشست
گهی شبدیز را میبرد بر دست
چو پیدا شد ز شعر شب مه نو
بیار امید در کنجی شه نو
عروسان فلک در پردهٔ ناز
شدندانگشت زن و انگشتری باز
نخفت آن شب همه شب شاه تا روز
گهی با تاب بود و گاه با سوز
چو این طاوس زرّین جلوه گر شد
ز پرّ و بال او عالم چو زر شد
برافشاند از رخ سیمین زر ساو
جهان چون پشت ماهی کرد از کاو
روانه گشت وقت صبح خسرو
فرس افتان و خیزانش ز پس رو
بسی خوی زو گشاد و ناتوان شد
دل شه بستهٔ آن بیزبان شد
ز رفتن موزهٔ شه گشت پاره
بموزه کی توان برّید خاره
گهی رفت و گهی استاد برجای
که بودش آبله بسیار بر پای
ز گرما روی خسرو پر عرق شد
چه میگویم که ماهش پر شفق شد
عرق بر روی چون مهپارهٔ شاه
چو پروین بود بر رخسارهٔ ماه
ز بی آبی چنان خسرو فروماند
که صد دریای آب از رخ فروراند
زبان بگشاد کای بینای بینش
سر مویی ز فیضت آفرینش
فرو ماندم ز بی آبی درین راه
که من صد ساله غم دیدم درین ماه
مرا یکبارگی گرما فرو بست
ز سردی جهان شستم ز جان دست
خدایا گر نگیری دستم امروز
که، فردا بیندم گر هستم امروز
چه باشد گر درین گرمی و سختی
برافروزی چراغ نیک بختی
مرا این بند مشکل برگشایی
درین بی راهیم راهی نمایی
فلک دور شبانروزی ز تو یافت
خلایق روز و شب روزی ز تو یافت
مرا روزی رسان کز ناتوانی
چنانم من که میدانم تو دانی
چو آن شه باز عاجز شد ز اندوه
بدید از دور جوقی کبک بر کوه
بصد لغزیدن از کوه کمردار
روان گشته سوی دشت شمردار
چو جوق کبک دید ازدور خسرو
اگرچه بود خسته گشت رهرو
بدانست او که زیر پرده کاریست
بپیش جوق کبکان چشمه ساریست
روان شه کوثری میدید پر آب
ز رشک او دل خورشید در تاب
چنان چشمه اگر خورشید بودی
کجا زردی او جاوید بودی
چنان صافی که خورشید منوّر
نمودی با صفای او مکدّر
بگردش سبزهٔ خود روی رسته
ز سر سبزی بکوثر روی شسته
کنار آب و آب خوشگوارش
بهشتی بود و کوثر در کنارش
ازان کوثر بدست خویش رضوان
فگنده آتشی در آب حیوان
چو شاه آن چشمهٔ آب روان دید
چو آب خضر شیرینتر ز جان دید
چو مستسقی منی صد آب خورد او
ازان پس رخش را سیراب کرد او
زمانی بر سر آن آب بنشست
ز جان آتشینش تاب بنشست
خط مشگین و روی همچو ماه او
فرو شست از غبار و گرد راه او
از آن معنی غباری بود شه را
که از خطّش غباری بود مه را
چو شد سیراب آمد کبک یادش
ولی تاکبک گفتی برد بادش
نگاهی کرد از هر سوی بسیار
ندید از کبک در کهسار دیار
ز بی قوتی و از بی قوّتی شاه
بخواب آورد سر راه بر سر راه
نماز شام از خفتن درآمد
ز بیداری بآشفتن درآمد
در آن تاریک شب درکوهساران
قضا را گشت پیدا باد وباران
فلک چون پردهٔ باران فرو هشت
کنار خسرو رومی بیاغشت
نه جایی بود شه را نه پناهی
نه رویی دید خود را و نه راهی
فلک از میغ گوهر بارگشته
هوا زنگی مردم خوار گشته
شبی بود از سیاهی همچو چاهی
که در وی دوده اندازد سیاهی
شبی بگذشت بر شاه از درازی
که روز رستخیزش بود بازی
چو باران جامهٔ ماتم فرو شست
سپیده سرمه از عالم فرو شست
چو روشن گشت روز آن شاه شب خیز
ندید از تیره بختی گرد شبدیز
چو ضایع گشت اسب شاهزاده
قدم میزد رخی پر خون پیاده
دلش در درد اندوه اوفتاده
میان ششدر کوه افتاده
شه تشنه بمرگ از ناتوانی
دلی سیر آمده از زندگانی
دگر قوّت نماندش هیچ برجای
درآمد سرو سیم اندامش از پای
کمان بفگند و بالین تیرکش کرد
دل ناخوش بمرگ خویش خوش کرد
یکی زنگی مردم خوار بودی
که دایم ترکتازش کار بودی
قضا را آن سگ بدرگ نهفته
رسید آنجا که خسرو بود خفته
یکی بالا چو بالای چناری
یکی بینی چو برجی بر حصاری
دو چشمش گوییا دو طاس خون بود
بیک دستش ز آهن یک ستون بود
شه از زنگی چو دید آن تیره رنگی
جهان بر چشم او شد روی زنگی
بدل گفتا ز بختم یاریی بود
که بارم را چنین سرباریی بود
گر از سستی تنم زینسان نبودی
ز تیغم این گدا را جان نبودی
جهانا در تو بویی از وفا نیست
که یک زخمت ز استادی خطا نیست
ز تو هرگز وفاداری نیاید
عزیزان را بجز خواری نیاید
درآمد زنگی و بگرفت دستش
چو سیمی دید همچون سنگ بستش
چو دستش بست در راهش روان کرد
کجا با ناتوانی این توان کرد
روان شد از پی زنگی بتعجیل
رهی پر ریگ همچون سرمه یک میل
یکی دز گشت پیدا همچو کوهی
نشسته زنگیان بر در گروهی
نشیب خندقش تا پشت ماهی
فرازش را مه اندر سایگاهی
ز دوری کان سردز در هوا بود
توگفتی دلو این هفت آسیا بود
یکی زنگی درآمد پیش خسرو
گرفتش دست خسرو گشت پس رو
سبک بردش بدز بگشاد دستش
ولی بند گران بر پای بستش
بیاوردند پیش او جوانی
بخوردند آن جوان را در زمانی
چو خسرو دید زآن سان زندگانی
طمع ببرید از جان و جوانی
بزاری روی سوی آسمان کرد
وزان پس بر زمین گوهر فشان کرد
که یارب نیست این پوشیده بر تو
توکّل کرد این شوریده بر تو
پری شد در دلم زین آدمی خوار
بفضل خویش زین دیوم نگهدار
گرم نزدیک آمد جان سپردن
بدست دیو، جان نتوان سپردن
روا دارم که جانم خاک باشد
نه جایم معدهٔ ناپاک باشد
خرد بخشا، مرازین بند بگشای
چو بخشایندهیی بر من ببخشای
اگر درویشی وگرشهریاری
چو یارت اوست پس زو خواه یاری
که گر یک دم بیاری تو آید
غمت با غمگساری تو آید
مگر زنگی ناخوش دختری داشت
چو دیگ خوردنی ناخوش سری داشت
شکم از فربهی مانند کوهان
بنرمی هفت اندامش چو سوهان
چو دختر آفتابی دید در بند
لب خسرو شرابی دید از قند
رخی میدید مه را رخ نهاده
شکر را آب در پاسخ نهاده
کمان دلبری از رخ نموده
دو خوزستان بیک پاسخ نموده
خطش چون مورچه پیرامن گل
که عنبر ریزه میچیند بچنگل
ز عشقش جان دختر گشت مدهوش
بجوش آمد از آن خط و بناگوش
چنان زان ماه جانش آتش افروخت
که آتش سوختن از جانش آموخت
بزیر پرده شد تا شب درآمد
جهان در زیر نیلی چادر آمد
چو مجلس خانهٔ چرخ آشکاره
منوّر گشت از نقل ستاره
فلک دریای دُر درجوش انداخت
شب آن دُرها همه در گوش انداخت
هلاک ازدختر زنگی برآمد
بلب جانش ز دلتنگی برآمد
برون آمد چو شمع سرگرفته
شبی تیره چراغی در گرفته
چو بنهاد آن چراغ، آورد خوانی
کبابی کرده از نخجیر رانی
بدو گفت ای مرا چون دیده در سر
جهان همتای تو نادیده سرور
همه دل مهر و از مهر تو کینی
همه چین مشک و از مشک تو چینی
همه تن گوش، و از نوش تو رازی
همه جان هوش و از چشم تو نازی
منم جانی همه مهر تو رسته
خیال صورت چهر تو بسته
ولی سودای تو در سر گرفته
تنی اندوه تو در بر گرفته
کبابی چون دل من پرنمک زن
مرا در آزمایش بر محک زن
چو شه در آرزوی یک خورش بود
که شد ده روز تابی پرورش بود
بخوان تازید و نانی چون شکر خورد
بلب همکاسهٔ خود را جگر خورد
چو از خوان برگرفتی یک نوا
لهبرفتی اشک دختر صد پیاله
چو لب در لقمه خوردن برگشادی
چو چشمه چشم دختر سرگشادی
چو دست از چربی بریان ستردی
دل بریان دختر جان سپردی
چو خسرو شست پیشش دست از خوان
بشست آن دختر آنجا دست از جان
چو فارغ گشت شه مستی دمش داد
راه عشوه تن اندر غمش داد
بدختر گفت اگرچه تو سیاهی
بشیرینی مرا کشتی، چه خواهی
مرا تا با تو پیوند اوفتادست
بترزین بند صد بند اوفتادست
ببند پای خود خرسندم از تو
که از سر تا قدم در بندم از تو
بگفت این و بصد نیرنگ در سر
کشید آن تنگدل را تنگ در بر
چنان بر سر کشیدش بوسهیی خوش
که در دختر فتاد از خوشی آتش
اگرچه بس خوش آمد آن سیه را
ولیکن سخت ناخوش بود شه را
بدل میگفت ای دل چندم از تو
که دربندست یک یک بندم از تو
ز تاج و تخت یک سویم فگندی
چو زلف دوست در رویم فگندی
محالی در دماغ خویش کردی
مرا چون خونیان در پیش کردی
شدی از دست و در پای او فتادی
مراد خویش را بر باد دادی
کنون بگذشت روز نیکبختی
فزوده تن بناکامی و سختی
بآخر رفت روزی سوی بازار
دلش از خارخار گل پرآزار
ز دست عشق بس دلخسته میشد
یکی دستار در سر بسته میشد
بگرد شهر از هر راه میگشت
ز حال شهریان آگاه میگشت
وسیلت جست از ارباب بینش
سخن گفت از نهاد آفرینش
میان زیرکان نکته پرداز
شد از بسیار دانی نکته انداز
چویک چندی ببود او ذوفنون بود
بهر علمی ز اهل آن فزون بود
چوصیت علم او ز آوازه بگذشت
نکونامی او ز اندازه بگذشت
خبر شد زو بر شاه سپاهان
که برناییست تاج نیکخواهان
ز شهر خویش اینجا اوفتادست
بغایت در پزشکی اوستادست
کسی گر صد سؤالش امتحان کرد
جواب او بیکساعت بیان کرد
جهان را مثل او دیگر نبودست
ازو پاکیزهتر گوهر نبودست
تو گویی آدمی نیست او فرشتهست
که از فرهنگ ودانایی سرشتهست
زبانش بند مشکل را کلیدست
کسی شیرین سخنتر زوندیدست
اگر در پای گل خاریست اکنون
جز این برنا که خواهد کرد بیرون
شه الحق زین سخن شادی بسی کرد
کسی را نیک پی حال کسی کرد
برون آمد ز ایوان مرد کربز
جنیبت برد و خلعت پیش هرمز
درودش داد از شاه جوانبخت
شه خورشید تاج آسمان تخت
که شاه ما یکی بیمار دارد
کزو بر دل بسی تیمار دارد
اگر باشد دم تو سازگارش
تو باشی تا که باشی رازدارش
کنون برخیز، چون ره نیست بس دور
قدم را رنجه کن نزدیک رنجور
که دی در پیش شه گفتند بسیار
که در دانش نداری هیچکس یار
چو بشنود آن سخن خسرو چنان شد
که از شادی دلش در برتپان شد
چو بی غم کارش آخر راست افتاد
زهی شادی که در ره خواست افتاد
بدل میگفت کای دل، مرد درویش
چرا آخر نخواهد گنج در پیش
گهی میگفت کای سرگشته برنا
چه باید کور را جز چشم بینا
اگرچه رنج بی اندازه دیدی
بدان گنجی که میجستی رسیدی
کنون چون سوی گنجی رای داری
چنان خواهم که دل برجای داری
بدانش عقل را بر جای میدار
بمردی خویش را بر پای میدار
طبیب از درد خود گر پس نیاید
ازو درمان دیگر کس نیاید
چو برخود خواند مشتی پند و امثال
جنیبت برنشست و رفت در حال
روان شد، تا فرود آمد بدرگاه
سرایی چون بهشتی دید پرماه
چو چشمش بر جمال شاه افتاد
بخدمت پیش شه، در راه افتاد
زبان پر آفرین بگشاد بر شاه
که از تو دور بادا چشم بدخواه
فلک درگاه شه را آستان باد
زمین بدخواه او را آسمان باد
ز شاخ عمر چندان بهره بادش
که گر گوید که خضرم زهره بادش
بزرگانی که پیش تخت بودند
بصد نوع امتحانش آزمودند
چو در هر علم عالی گوهر آمد
ز هر یک همچو گوهر بر سر آمد
چو بس شایسته آمد هر چه او گفت
شهش بسیار بستود و نکو گفت
چو خسرو بود در دانش بسامان
سوی گلرخ فرستادش بدرمان



یعنیااااا مطمئنم نخوردیش !


تاوزه کلی ازش برداشتم خخخخ زده رو دسّ علی کوشیکه فروخم





ای جان دل مننننن، علی کوچیکه!
مرسی دیوونه دوست داشتنی ...
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز


همکاری ؛

موخام به یمن سالروز ورودت تشکر و قدردانی نومایم ...
بعد از اوس کریم و ننه بابات ، از باشگا مهندسان :دی .. از ادمین ، پیرجو ، اینترنت ، تالار ادبیات ، رزالی ، تالار عکس ، تاپیک آبرو بر ، زوی که آی دیتو داد ، روز تولد دو سال پیشت ، مسنجر ، کیبورد ، مانیتور ، نفس بانویی ، ایده ی دکلمه ذهنم ، برف ، مسابخه اسمایلی ، قول ، امام رضا ، نماز ، مریم ، لبخند ، اشک ، جلبک ، کنفرانس ، گربه ، جودی ابوت ، خط ، سس کچاپ ، بستنی قیفی ، فروخم ، نبات ، نسکافه ، زنبخ ، شازده کوشولو ، یارانه ، خان کباب ، ارازل ، فتوشاپ ، غیبتم ، ام دی اف و ......... همه ی اون چیزایی ک تو سفت کردن رفاختمون دخیل بودن ممنووووووووونـــــــــم


این دیگه فوق العاده بود سپیده!

اوج هنرتو رو کردی تو این کارت و متن!

مطمئنا دلیلش تو بودی و خواهی بود ...

و باز لالم کردی ... نا چیزترینم در مقابلت ...
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز


ویژژژژژژژژژژژژژژژ


من اومدم برید کنار

ویژژژژژژ .......وِژژژژژژژژژژژ


تابستونه فصل شادی و خنده
عطاری توی کوچه .....

گرم بازی








هیس
یه صدایمیاد
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.

.
.
.
.
.

افتادیم رو فرکانس العربیه

تراكم الأعمال غير المنجزة

میلاد صدیقی عطار

تهنیتی
یا سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام

عیدی سعیدی


تهنیتا
تهنیتا تهنیاتا





نقاب ها رو بزنیم برا جشن امشب
حبیبی نور العین.دی
فرکانس ها قاطی شد




احتفالی




احتفالی


'* ' .* . ' * . ' *.' .'
*شب .' .' * . ' .'
* . *' تولدتون *
.پر.'" . ; ستاره ' '
.' ' * ' .' .* '. ' .*
' .' * .باد.'.





نوش به سلامتی عطار
که خعلی ریفیخ دردونه و تکی هست



احتفالی
احتفالی حالا با ریتم بخونید احتفالی احتفالی



گوش کنید



whoo0o
0o0o0o0o0o0



whoo0o0o0o
whoooo0o0o0o0

کلا فرکانس ها تو هم پیچیده
وِیژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ










who0o0o0o0o0o


همه یک صدا تبریک بگید به عطار




whoo0o0o0





who0o0o0oo000o0o0o



who0o0o0o0o






عطاری حالا کدوم ایناست؟
همون که چیشاش چپه
مماخش کجه
حالا فک کنم آب شنگولی بهش نساخته در شرف سنکپ میباشه
خوع بسه حالا نمیخواد ذوخ کنی این همه ازت تعریف کردم












بومونی برامون عطاری
برات آب نبات گرفتم کوشولو
تا اون غذاهای چرب و چیلی که زدی هضم بشه




خو بس که شب ها میای فخط شیباهت بیسیار با جغد داری
یه مهمونی جغدی رو امشب میخوایم بترکونیم



ههه ههه ههه
ه


بفرمایید






اینم کیک مخصوص جغدی








الان عطاری این شکلی شده







خو چیه هی میای پایین که چی بشه


نکنه از من انتظار کادو داری
وولا


اومدم دور هم خودم رو ببینید فیض ببرید





عمرت پربار تر از عمر جنتی








مقسیات از سپید برا تاپیکشنازنینی



عزیز ریفیخ , یکی یه دونم خل و دیوونه م
:d, ناز و دردونم تولدت هزاران بار مباااااارک




ایشالا الان در حال خندیدن باشی...و دلت خیلی خیلی آروم و شاد باشه



یهنی از ظهر چیش به ثانیه دارم تا شب بشه بیایم تاپیک بخور بخور کیک بندازیم
اصن داش میشد جز فانتزیام
جون شوما




انشالله تا ابد زندگیت به شیرینی عسل و به لطافت و زیبایی شکوفه های گل باشه









اینجارو::d:d:d:d




آرزو میکنم به همه ی آرزوهات برسی ریفیخ.کاش این روز قشتگو کنارت بودم تا با یه بستنی قیفی میکوبوندم تو مماخت





آرزو میکنم همیشه گل لبخند رو لبات خونه کنه و خوشبختی و آرامش تا ابد زندگیتو گلبارون کنه







واوووووووووووووووووووووو انیسه چکار کردی تو !!!

واقعا انتظارشو نداشتممممممممم
مرسی از این همه خلاقیت و سلیقه و وقتی که گذاشتی دوست خوبمممم

ایشالا تو شادی هات جبران کنمممممم

در ضمن جغدم خودتی بیریخت! :دی
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام،تولدتون مبارک،شاد باشی دوست عزیز

مرسی دوست عزیز، شما هم همینطور

تولدت مبارک عطار عزیز :gol::gol:

ممنون مهسا خانوم، لطف کردی :gol:



اَی بابا من دیه دارم نیگران این کوفته برنجی میشما ، صداش در نیمیا


حرف بزن همکاری ، تو میتونی

قیافه دکتره یادم موند!

دوگانه نیستم اگر تلافی نکنم!

همچین میزنه مهلت نمیده آدم صداش در بیاد خو، وولا :دی


دیوانه ی داخان ! مال اینه ک ب خوتت فشار میاری خو ! قشنگ بده بیرون ، بخند که اینجوری از چشات نزنه بیرون خخخخخخخخخ
الان لال بودی دیه ؟! شیرینی ریفاخت
مورشه له


خیلی زیاد تر از حد تحملمم بود رفیق، ترکوندیم به معنی واقعی کلمه!

چاکرت برم من!


تولدت مبارک عطار.:gol:.. لحظه هات خدایی +سلامتی+موفقیت+بهترینهارو برات ارزومندم:gol:

مرسی سمیرا جان
برای تو هم همینطور

سلام . منم تولدتون رو تبریک میگم عطار عزیز. همه ی آرزوهای خوبتون رو آرزو میکنم .:gol:ممنون که دعوتم کردید به جشن تولد. پست اول خیلی لذت بخش بود . داشتنتون رو به همدیگه تبریک میگم.:smile:


سلام رفیق همکاری ...
ممنون که اومدی و افتخار دادی
:gol:
مرسی ...
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
تولد مبارک عطار جان :smile:

کادو که ندارم، ولی خو ضمیمه کادو دارم :D

ای در غرور نفس به سر برده روزگار
برخیز و کارکن که کنون است وقت کار
ای دوست ماه روزه رسید و تو خفته‌ای
آخر ز خواب غفلت دیرینه سر برآر
سالی دراز بوده‌ای اندر هوای خویش
ماهی خدای را شو و دست از هوا بدار
پنداشتی که چون نخوری روزهٔ تو آنست
بسیار چیز هست جز این شرط روزه‌دار
هر عضو را بدان که به تحقیق روزه‌ای است
تا روزهٔ تو روزه بود نزد کردگار
اول نگاهدار نظر تا رخ چو گل
در چشم تو نیفکند از عشق خویش خار
دیگر ببند گوش ز هر ناشنودنی
کز گفت و گوی هرزه شود عقل تار و مار
دیگر زبان خویش که جای ثنای اوست
از غیبت و دروغ فروبند استوار
دیگر به وقت روزه‌گشادن مخور حرام
زیرا که خون خوری تو از آن به هزار بار
دیگر بسی مخسب که در تنگنای گور
چندانت خواب هست که آن نیست در شمار
دیگر به فکر آینهٔ دل چنان بکن
کز غیر ذکر حق ننشیند برو غبار
این است شرط روزه اگر مرد روزه‌ای
گرچه ز روی عقل یکی گفتم از هزار
دیگر بسی مخور که هر آن کس که سیر خورد
اعضاش جمله گرسنه گردند و بی قرار
تو خود نشسته تا که کی آید پدید شب
چون شمع جان خویش بسوزی در انتظار
تا خوان و نان بسازی از غایت شره
گویی دو چشم تو شود از هر سویی چهار
چندان خوری که دم نتوانی زد از گلو
ور دم زنی برآورد آن دم ز تو دمار
صد بار باشدت چو شکم‌پر شد از طعام
حالی ز پشت تو همه باز اوفتاد بار
این روزه نیست گر شرف روزه بایدت
بیرون شوی ز تویی تو بر مثال مار
مویت سپید گشت و دل تو سیاه شد
تا کی کند سپیدگری ای سیاه کار
یارب به حق طاعت پاکان پاک دل
یارب به حق روزهٔ مردان روزه‌دار
کز هرچه دیده‌ای تو ز عطار ناپسند
کانرا نبوده‌ای تو به وجهی پسند کار
چون با در تو گشت و پشیمان شد از گناه
وز فعل خویش خیره فروماند و شرمسار
عفوش کن و ببخش تو دانی که لایق است
تا جرم آفریده کرم ز آفریدگار


مرسی کچلی
جات خالی بود
ممنون که اومدی، کیکا همش مال تو :دی
 

negin jo0on

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عطار جون
دوست عزیزمون..
خوشالم ک قراره بیای تو دنیا:دی(خو هنو نیومدی..چیه مگه)
ولی خو چون در تاپیک حضور به مارسانیدی میگم تفلدت مبارکا باااشه دوسموووون...

این کیکم دادم یکی از خواننده های در پیت واست درست کرده (خو وسعم؟! در همین حد بود...خخخخ)

اینم کادوهات..مهم نی توش چیه مهم اینه ک با سلیقه کادو شده:دییی





اینم اگه خواستی برو خودت بوسون..خخخ
عطار
 

negin jo0on

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این کیکم واسه خودم و سایر مهندسینی ک کیک بهشون نرسید:دییی
 

mahdieh1991

عضو جدید
کاربر ممتاز
تولدت مبارک ددی یدونه ی من...

بهترینا رو واست میخوام از خدا...

هیچ وقت خوبیا و مهربونیات از یادم نمیره...

تاوزه...
باس بودونی که شوما تو این قلبِ کوشولوی من جای خودتو داری و هیش وخت کهنه نمیشی...
اوهوم...مگه شندتا ددی بیریخ هس تو دنیا؟؟! یدونه دیه...اونم تویی...اوهوم...


شاعر میگه که :

هر که خورد از جام عشقت قطره ای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است


شرخی ژون عاشختم... طرز صوبتتم که هلاک کرده منو دیه...خودتم میدونی شی موکونی با آدم ...مرسی به خاطر همه چی...بومونی برامون دخمل ژونی...
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[/CENTER]
به به افتخار دادی خانوم مدیر به باشگاه مهندسان

مرسی محیا جان، دوست خوبمممم ایشالا همیشه صحیح و سالم و خندون باشی :gol:


......................................................................................
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
عطار جون
دوست عزیزمون..
خوشالم ک قراره بیای تو دنیا:دی(خو هنو نیومدی..چیه مگه)
ولی خو چون در تاپیک حضور به مارسانیدی میگم تفلدت مبارکا باااشه دوسموووون...

این کیکم دادم یکی از خواننده های در پیت واست درست کرده (خو وسعم؟! در همین حد بود...خخخخ)

اینم کادوهات..مهم نی توش چیه مهم اینه ک با سلیقه کادو شده:دییی





اینم اگه خواستی برو خودت بوسون..خخخ
عطار

مرسیییییییییییی نگین جان
دستت مرسی باشه ایشالا

دیگه الان مولود شدم، با خیال راحت میتونی تبریک بگویی :دی

خو کیکات رو که من هیشکدومش رو ندیدم، برای کادوهای خوشگلت مرسی ایشالا توشم یک چیزی باشه :دی

اونم دستت ممنون اندروید ندارم من :دی
 

عطار

عضو جدید
کاربر ممتاز
تولدت مبارک ددی یدونه ی من...

بهترینا رو واست میخوام از خدا...

هیچ وقت خوبیا و مهربونیات از یادم نمیره...

تاوزه...
باس بودونی که شوما تو این قلبِ کوشولوی من جای خودتو داری و هیش وخت کهنه نمیشی...
اوهوم...مگه شندتا ددی بیریخ هس تو دنیا؟؟! یدونه دیه...اونم تویی...اوهوم...


شاعر میگه که :

هر که خورد از جام عشقت قطره ای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است


شرخی ژون عاشختم... طرز صوبتتم که هلاک کرده منو دیه...خودتم میدونی شی موکونی با آدم ...مرسی به خاطر همه چی...بومونی برامون دخمل ژونی...


نمیومدی این تاپیک تاپیک نمیشد
نمیدونی چقدر دلم نقطه شده واست دختری
مرسی دختر گلم، تو هم هیش وخت کهنه نمیشی
ممنونم که اومدی
مرسی از شعر خیلی قشنگت
 
بالا