اگر من به كسي بگويم بايد زبان ات را خوب كني، قطعاً فرض بر اين است كه او مى داند منظور من از زبان كدام زبان است: انگليسى، فرانسه، فارسي يا زباني ديگر.
مشكل اصلي من با روشنفكري ديني پسوند "ديني" است. كدام دين؟ استدلال اصلي روشنفكران ديني آن است كه چون جامعه ديني است براي پيشبرد تجدد، نقادي سنت ديني يا سعي براي سازگاري دين با تجدد ضرورات است. بسيار خوب. اگر درباره جامعه ايران سخن مي گوييم لابد منظورمان از دين بايد تشيع باشد كه دين اكثريت است. پس روشنفكري ديني بايد روشنفكري شيعي باشد؛ هم سنت شيعي را نقد كند و هم بكوشد راهي براي سازگاري آن با تجدد بيابد. بخش عمده اى از روشنفكران ديني كنوني صرفاً مترجم فلسفه أخلاق و فلسفه دين آنگلوساكسون به فارسي هستند. بسياري ديگر نيز به نوعي مي كوشند نظريه هاي عمومي حكما يا جامعه شناسان غربي را به زبان فارسي بومي كنند. در نتيجه نه مستقيماً به مصاف سنت شيعي مي روند نه ضرورتي براي درگير شدن با متن هاي آن مي بينند. روشنفكري ديني واردكننده و مصرف كننده نظريه هايي خاص در سنت فلسفي خاصي است و حتا وقتي به سراغ سنت اسلامي مي رود بيشتر زير سقف غزالي و مولوي پناه مي جويد كه هر دو سني مذهب بودند. به ما نمي گويد با تفسير شيعي از قرآن، احاديث امامان، مساله امامت، عصمت، كتب اربعه، علم رجال، شيخ مفيد و طوسي و شيخ انصارى چه بايد كرد؟ نظر روشنفكران ديني درباره امام زمان و مهدويت چيست؟ چه تفسيري از تشيع مي توان داد كه در آن جان و مال مؤمن بهائي ايمن باشد؟ با ولايت تكويني و تشريعي ائمه چه بايد كرد؟ اينهاست كه روشنفكري را به معناى واقعي "ديني" و ضروري مي كند نه صرفاً مترجم دقيق يا نادقيق كشكولي از متفكران غربي بودن.
مشكل اصلي من با روشنفكري ديني پسوند "ديني" است. كدام دين؟ استدلال اصلي روشنفكران ديني آن است كه چون جامعه ديني است براي پيشبرد تجدد، نقادي سنت ديني يا سعي براي سازگاري دين با تجدد ضرورات است. بسيار خوب. اگر درباره جامعه ايران سخن مي گوييم لابد منظورمان از دين بايد تشيع باشد كه دين اكثريت است. پس روشنفكري ديني بايد روشنفكري شيعي باشد؛ هم سنت شيعي را نقد كند و هم بكوشد راهي براي سازگاري آن با تجدد بيابد. بخش عمده اى از روشنفكران ديني كنوني صرفاً مترجم فلسفه أخلاق و فلسفه دين آنگلوساكسون به فارسي هستند. بسياري ديگر نيز به نوعي مي كوشند نظريه هاي عمومي حكما يا جامعه شناسان غربي را به زبان فارسي بومي كنند. در نتيجه نه مستقيماً به مصاف سنت شيعي مي روند نه ضرورتي براي درگير شدن با متن هاي آن مي بينند. روشنفكري ديني واردكننده و مصرف كننده نظريه هايي خاص در سنت فلسفي خاصي است و حتا وقتي به سراغ سنت اسلامي مي رود بيشتر زير سقف غزالي و مولوي پناه مي جويد كه هر دو سني مذهب بودند. به ما نمي گويد با تفسير شيعي از قرآن، احاديث امامان، مساله امامت، عصمت، كتب اربعه، علم رجال، شيخ مفيد و طوسي و شيخ انصارى چه بايد كرد؟ نظر روشنفكران ديني درباره امام زمان و مهدويت چيست؟ چه تفسيري از تشيع مي توان داد كه در آن جان و مال مؤمن بهائي ايمن باشد؟ با ولايت تكويني و تشريعي ائمه چه بايد كرد؟ اينهاست كه روشنفكري را به معناى واقعي "ديني" و ضروري مي كند نه صرفاً مترجم دقيق يا نادقيق كشكولي از متفكران غربي بودن.
