سراسر وجودم را بغض فرا گرفته... چشمانم درد می کند
سر درد امانم نمی دهد
طعم لبخند هایم تلخ شده
نفس هایم دگر یاری نمی کنند
دستهایم آشکارا می لرزند
می بینی؟
پیر شده ام...
خیلی زود لطافت های زنانه را از یاد برده ام
خیلی زود زمختی های مردانه در وجودم رخنه کرد
فرسودگی ام را می بینی؟
بدون تو همه چیز همین گونه است
همه چیز یه پایان تلخ است!!
سر درد امانم نمی دهد
طعم لبخند هایم تلخ شده
نفس هایم دگر یاری نمی کنند
دستهایم آشکارا می لرزند
می بینی؟
پیر شده ام...
خیلی زود لطافت های زنانه را از یاد برده ام
خیلی زود زمختی های مردانه در وجودم رخنه کرد
فرسودگی ام را می بینی؟
بدون تو همه چیز همین گونه است
همه چیز یه پایان تلخ است!!