به نام زن... ♡

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]و را زن می خواهم آن گونه که هستی
از کیمیای زن چیزی نمی دانم
از سرچشمه ی حلاوت او
از این که غزال ماده چگونه غزال شد
از این که پرندگان چگونه نغمه سرایی آموختند
... تو را چون زنانی می خواهم
در تابلوی های جاودانه
چون دوشیزگان
نقش شده بر سقف کلیساها
که تن در مهتاب می شویند.

تو را زنانه می خواهم
تا درختان سبز شوند
ابرهای پر باران به هم آیند
باران فرو ریزد

تو را زنانه می خواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه ی گندم
شیشه ی عطر
حتی پاریس زنانه است
و بیروت
با تمامی زخمهایش، زنانه است
تو را سوگند به آنان که می خواهند شعر بسرایند
زن باش
تو را سوگند به آنان که می خواهند خدا را بشناسند
زن باش


نزار قبانی[/h]
 

Eagle Golden

عضو جدید
کاربر ممتاز
زن

زن

زنانگی را دوست دارم

به دلیل وسعت و بی کرانگی روح زنانه

که همه چیز را می آزماید

و مخاطب زشت ترین فحش ها

و زیباترین شعرها

و گنگ ترین احساسات

و مخوف ترین ترسهای مردانه ست...



زنانگی یعنی یک منحنی سینوسی ابدی

با محور مختصاتی n بعدی

و ضرب بی نهایت احساس

و تفریق آگاهانه منطق

و جمع اضدادی گیج کننده

و تقسیم دردناک سلولهای بدن

با موجودات آینده...
 

Eagle Golden

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنـــــم...​

آزادم​

هنوز نفس میکشم​

غریبه نیستم،​

نفس‌هایم را خفه نکنید...​

بر سرم حجاب مالکیت نکشید...​

عروسک نیستم​

طاقچه‌ای هم نیست که بر سر آن بنشینم که نگاهم کنید...​

بازی‌ های بی‌ محتوای زن و مرد تمام شد​

اگر پا به پا نمیایی‌​

دست به دستم نکن​

دوستم داشته باش برای آنچه که هستم​

نه آنچه که تو میخواهی!!​
 

Eagle Golden

عضو جدید
کاربر ممتاز
زن.........​

جنس عجیبی ست!​

چشم هایش را که می بندی, دید دلش بیشتر...​

دلش را که میشکنی, باران لطافت از چشم هایش سرازیر...​

انگار درست شده تا...​

روی عشق را کم کند!
 

Eagle Golden

عضو جدید
کاربر ممتاز




زن است دیگر...خلاصه ی همه ی دنیا


زن است دیگر




...



در دورترین نقطه ی دنیا هم که باشد...به خودش میرسد




!.

غریزه ی زیبای همیشه در وجودش...زنده است




.

شاید همیشه سکوت کند..اما...حرف هایش را در نگاهش میریزد




.

دلتنگی...قسمتی از قلبش است




!..

و صبر... تکه ای از روحش




!

همیشه منتظر یک مرد می ماند..و

خودش را معشوقه ی یک نفر میداند




!.

زن است دیگر




...

در خودش میریزد...چیزی به کسی نمیگوید




.

دوست دارد وقت اشک ریختن تنها باشد
 

I am an engineer

عضو جدید
خدا مشتی خاک را بر گرفت می خواست با آن لیلی را بسازد و لیلی پیش از آن که با خبر شود عاشق شد...
لیلی باید عاشق باشد ....
ولیلی نام تمام دختران زمین است نام دیگر انسان
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من زنم ...
با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست ...
که زرق و برقش شخصیتم باشد
من زنم ....
و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو
میدانی ؟
درد آور است
من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند وتو.... نمیدانی که من متفکرم ..
درد دارم ..
من زنم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگر به خانه‌ی من آمدی برایم مداد بیاورمداد سیاه می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم! یک مدادپاک کن بده برای محو لب‌ها نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند! شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا! یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد و بی‌واسطه کمی بیاندیشم! نخ و سوزن هم بده، برای زبانم می‌خواهم ... بدوزمش ... اینگونه فریادم بی صداتر است! قیچی یادت نرود، می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم! پودر رختشویی هم لازم دارم برای شستشوی مغزم! مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت. می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود ! صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر! می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب، برچسب فاحشه می‌زنندم بغضم را در گلو خفه کنم! یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم برای وقتی که ...... به قصد ارشاد، فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند، به یاد بیاورم که کیستم! ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند برایم بخر ... تا در غذا بریزم ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم ! سر آخر اگر پولی برایت ماند برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند، بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:

من یک انسانم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من زنم…

بی هیچ آلایشی…

حتی بی هیچ آرایشی !

او خواست که من زن باشم …

که بدوش بکشم،بار تو را که مردی !

و برویت نیاورم که از تو قویترم ...

آری من زنم...

او خواست که من زن باشم ...

همچنان به تو اعتماد خواهم کرد ...

عشق خواهم ورزید ...

به مردانگی ات خواهم بالید ...

با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد ...

پشتیبانت خواهم بود ... و تو ...

مرد بمان!

این راز را که من مرد ترم

به هیچ کس نخواهم گفت
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

گاهی دلت از زنانگی ات میگیرد... میخواهی کودک باشی، دختر بچه ایی که به هر بهانه ایی به آغوشی پناه میبرد ..... وآسوده اشک میریخت ....... زن که باشی بغض های زیادی را باید بی صدا دفن کنی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و آن طرف
در افق مهتابی ستاره رو در رو
زن مهتابی من ...
و شب پر آفتاب چشمش در شعله‌های بنفش درد طلوع می‌كند:
مرا به پیش خودت ببر!
سردار بزرگ رویاهای سپید من!
مرا به پیش خودت ببر!
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
زن زیبائی نیستم
موهائی دارم سیاه که فقط تا زیر گردنم می‌‌آید
و نه شب را به یادت می‌‌آورد
نه ابریشم
نه سکوتِ شاعرانه
نه حتی خیال یک خوابِ آرام
پوستِ گندمی دارم
که نه به گندم میماند
نه کویر
و چشم هائی‌
که گاهی‌ سیاه میزند
گاهی‌ قهوه ای
دست‌هایم
دست هایم مهربانند
و هر از گاهی‌
برایِ تو
به یادِ تو
به عشقِ تو
شعر می‌‌نویسند

مرا همینطور ساده دوست داشته باش...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من زنم و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو
میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند

دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
شما که عشقِتان زندگی‌ست
شما که خشمِتان مرگ است،


شما که تابانده‌اید در یأسِ آسمان‌ها
امیدِ ستارگان را


شما که به وجود آورده‌اید سالیان را
قرون را


و مردانی زاده‌اید که نوشته‌اند بر چوبه‌ی دارها
یادگارها
و تاریخِ بزرگِ آینده را با امید
در بطنِ کوچکِ خود پرورده‌اید


و شما که پرورده‌اید فتح را
در زهدانِ شکست،


شما که عشقِتان زندگی‌ست
شما که خشمِتان مرگ‌ست!




شما که برقِ ستاره‌ی عشقید
در ظلمتِ بی‌حرارتِ قلب‌ها
شما که سوزانده‌اید جرقه‌ی بوسه را
بر خاکسترِ تشنه‌ی لب‌ها
و به ما آموخته‌اید تحمل و قدرت را در شکنجه‌ها
و در تعب‌ها


و پاهای آبله‌گون
با کفش‌های گران
در جُستجوی عشقِ شما می‌کند عبور
بر راه‌های دور


و در اندیشه‌ی شماست
مردی که زورق‌اش را می‌راند
بر آبِ دوردست


شما که عشقِتان زندگی‌ست
شما که خشمِتان مرگ است!




شما که زیبایید تا مردان
زیبایی را بستایند


و هر مرد که به راهی می‌شتابد
جادوییِ نوشخندی از شماست


و هر مرد در آزادگیِ خویش
به زنجیرِ زرینِ عشقی‌ست پای‌بست


شما که عشقِتان زندگی‌ست
شما که خشمِتان مرگ است!




شما که روحِ زندگی هستید
و زندگی بی شما اجاقی‌ست خاموش،


شما که نغمه‌یِ آغوشِ روحِتان
در گوشِ جانِ مرد فرح‌زاست،


شما که در سفرِ پُرهراسِ زندگی، مردان را
در آغوشِ خویش آرامش بخشیده‌اید
و شما را پرستیده است هر مردِ خودپرست، ــ



عشقِتان را به ما دهید
شما که عشقِتان زندگی‌ست!
و خشمِتان را به دشمنانِ ما
شما که خشمِتان مرگ است!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یک دهان خواهم به پهنای فلک
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] تابگویم وصف زن را یک به یک
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زن مگو دریای راز مرد هاست
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] مرجع رازو نیازو دردهاست
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زن چه باشد آشنایی ناشناس
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] هرزمان پیداشود در یک لباس
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یک زمان گردد نکوتر از ملک
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] پا گذارد از بلندی بر فلک
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می شون کان وفا، کانون مهر
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] قلب او رخشان تر از قلب سپهر
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]همچو گل شاداب و خوشرومی شود
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] چشم خاموشش سخن گومی شود
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گر بخواهد زن، به توجان می دهد
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] هرچه می خواهد دلت، آن می دهد
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وای از آن وقتی که زن پستی کند
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] باده پستی خورد مستی کند
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اندر آن دم می شود دریای قهر
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] می چکاند در گلوی مرد، زهر
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سخت اندر حیرتم کاین جنس زن
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] گه فرشته باشد و گه اهرمن
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گر بگویم او فرشته نیست ؟ هست
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] باملک خونش سرشته نیست؟ هست
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وربگوبم دیو سیرت هست؟ نیست
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] یا وجود بی بصیرت هست؟ نیست
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من که حیرانم از این جنس دوپا
[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] در تحیر مانده ام واحیرتا!
[/FONT]​
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
هنگامی که خدا زن را آفريد به من گفت: اين زن است. وقتي با او

اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع كرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نكني. سرت را به زير افكن تا افسون افسانة گيسوانش نگردي و مفتون فتنة چشمانش نشوي كه از آنها شياطين ميبارند. گوشهايت را ببند تا طنين صداي سحر انگيزش را نشنوي كه مسحور شيطان ميشوي. از او حذر كن كه يار و همدم ابليس است. مبادا فريب او را بخوري كه خدا در آتش قهرت ميسوزاند و به چاه ویل سرنگونت ميکند مراقب باش....


و من بي آنكه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفريد، گفتم: به چشم.


شيخ انديشه ام را خواند و نهيبم زد كه: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و اين از لطف خداست در حق تو. پس شكر كن و هيچ مگو....


گفتم: به چشم.


در چشم بر هم زدني هزاران سال گذشت و من هرگز زن را نديدم، به چشمانش ننگريستم، و آوايش را نشنيدم. چقدر دوست ميداشتم بر موجي كه مرا به سوي او ميخواند بنشينم، اما از خوف آتش قهر و چاه ويل باز ميگريختم.


هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشي از نياز به چيزي يا كسي كه نميشناختم اما حضورش را و نياز به وجودش را حس مي كردم . ديگر تحمل نداشتم . پاهايم سست شد بر زمين زانو زدم، و گريستم. نميدانستم چرا؟


قطره اشكي از چشمانم جاري شد و در پيش پايم به زمين نشست...


به خدا نگاهي كردم مثل هميشه لبخندي با شكوه بر لب داشت و مثل هميشه بي آنكه حرفي بزنم و دردم را بگويم، ميدانست.


با لبخند گفت: اين زن است . وقتي با او روبرو شدي مراقب باش كه او داروي درد توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا قدرش را نداني و حرمتش را بشكني كه او بسيار شكننده است . من او را آيت پروردگاريم براي تو قرار دادم. نميبيني كه در بطن وجودش موجودي را میپرورد؟

من آيات جمالم را در وجود او به نمايش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفيت ديدار زيبايي مطلق را نداري به چشمانش نگاه نكن، گيسوانش را نظر ميانداز، و حرمت حريم صوتش را حفظ كن تا خودم تو را مهياي اين ديدار كنم...

من اشكريزان و حيران خدا را نگريستم. پرسيدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ويل تهديد كردي ؟!

خدا گفت: من؟!!

فرياد زدم: شيخ آن حرفها را زد و تو سكوت كردي. اگر راضي به گفته هايش نبودي چرا حرفي نزدي؟!!

خدا بازهم صبورانه و با لبخند هميشگي گفت: من سكوت نكردم، اما تو ترجيح دادي صداي شيخ را بشنوي و نه آوای مرا ...

و من در گوشه اي ديدم شيخ دارد همچنان حرفهاي پيشينش را تكرار ميكند ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زن عجیبی بودم

که می توانستم

ساندویچ شیر و گردو درست کنم

و طوری خواب تو را ببینم

که تعبیر نشوی!

این طور بود که توانستم از تو فرار کنم

با ساکی

پر از اسکلت معشوق های قبلی ات!
 

دکتر مهدیه

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
میتوانم لبانم با با سرخ ترین رنگ نقاشی کنم میتوانم روی پلک هایم سیاه ترین ریمیل را بمالم ......... میبینی ؟!
میتوانی خیال کنی تمام ارزویم این است که به چشم تو " زیبا " بیایم !
اشکالی ندارد خیال کن!

اما میخواهم برای یک بار هم که شده .. بی مبالات باشم در سخن گفتنم ! میخواهم اگر دلت خواست بگویی چقدر وقیح و جلفی..... میخواهم بدانی اگر بخواهم میتوانم فاحشه باشم بدنام باشم بد کاره باشم ... اما نمیخواهم ...

خوب میدانی میتوانم در یک آن فریبت دهم عقلت را به سخره بگیرم و بخندم ... وشاید چندرغاز پولی بپاس این بالهوسی ات نصیبم شود...اما نمیخواهم ....

پس حالا که با من در یک شهر در یک خیابان و در یک کوچه و یک خانه و یک اطاق شبت را صبح میکنی پاکی ام را باور کن وجودم را باور کن عقلم را و هویتم را باور کن 1 بار هم که شده انسان باش
 

دکتر مهدیه

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اول قصه ما مردی امد از دور باسلام و صلوات کار او گیر من مرد بود اما من بجای چندین مردعرضه کار داشتم کار تو گیر من دور من میگشتی کارها را اما همه را من کردم روزها رفت و گذشت کم که می اوردی مشت مشت پول میریختی به سرم دسته چک هایت همگی بود ارزانی من با همه زیرکیت من زرنگ تر بودم هیچ شد گولت بخورم ؟ با همه بچگیت هیچ گولت نزدم هیچ شد یک آن به نگاهت زل بزنم؟ آخرش دعوا شد خسته ام کردی تو با همه چتربازیت من صبورتر بودم به تو ارام گفتم اندکی صادق باش من و تو همسفریم اندکی لایق باش تو ولی باز افسوس غره و سرد بودی تا لب به سخن باز کردم سخن از فردا گفتی سخن از ثروت خود سخن از شهرت خود سخن از عشوه خود همه شهر خریدار تواند ! چه خیال خامی ! اخراین قصه من بریدم از تو به صرافت افتادی دسته چک ها را باز تو نشانم دادی نه عزیزم تا کی ؟ هیچ یادت هست؟من ریالی پول خواسته باشم هرگز؟ نام من بانوست ای مرد من برای خود زنی هستم پر درد لااقل یک بار شد بگویی دست تو درد نکند؟یا بگویی ممنون بابت این همه لطف ؟تا که رفتم از شهرت تازه یادت امد ضربه ات را نزدی هیچگاه تا اینجا از دلت حرف نزدی ازغم عشق خود از غم تنهایی تازه یادت امد فرصت بازی داری امدی گفتی زیبا! اندکی بامن باش من گرفتار توام ! من خریدار توام !چه صدای نازی! ....خواستی خامم بکنی زاغچه قصه شوم امر کنی قارقار کن ! پسر پر زغرور پسر صاحب پول بس کن بازی خود دودره بازی خود نام من یک بانوست من که تنهایی خود نفروشم به دروغ میروم از شهرت میروی از شهرت من و تو یک فردا گوشه ای از دنیا روبرو خواهیم شد یادت هرگز نرود تو به من بد کردی من به تو بد کردم شده این سیاره پر ز دعوای همه تا به کی این دعوا تا به کی این زخمها؟!؟!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]زنها گریه می کنند[/h]





پسركی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می كنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت : نمی دانم عزیزم ، نمی دانم
پسرك نزد پدرش رفت و گفت : بابا ، چرا مامان همیشه گریه می كند؟ او چه می خواهد؟
پدرش تنها دلیلی كه به ذهنش می رسید ، این بود : همه ی زنها گریه می كنند ، بی هیچ دلیلی
پسرك متعجب شد ولی هنوز از اینكه زنها خیلی راحت به گریه می افتند، متعجب بود
یكبار در خواب دید كه دارد با خدا صحبت می كند ،
از خدا پرسید: خدایا چرا زنها این همه گریه می كنند؟
خدا جواب داد : من زن را به شكل ویژه ای آفریده ام .
به شانه های او قدرتی داده ام تا بتواند سنگینی زمین را تحمل كند
به بدنش قدرتی داده ام تا بتواند درد زایمان را تحمل كند
به دستانش قدرتی داده ام كه حتی اگر تمام كسانش دست از كار بكشند ، او به كار ادامه دهد
به او احساسی داده ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد ، حتی اگر او را هزاران بار اذیت كنند
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد ، از خطاهای او بگذرد و همواره در كنار او باشد
و به او اشكی داده ام تا هرهنگام كه خواست ، فرو بریزد .
این اشك را منحصرا برای او خلق كرده ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده كند
زیبایی یك زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست .
زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو كرد،
زیرا تنها راه ورود به قلبش آْنجاست


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا دختر خانوم مینامند


مضمونی که جذابیتش نفس گیر است


دنیای دخترانه من نه با شمع نه با عروسک

معنا پیدا نمیکند ونه با اشک و افسون

اما تمام اینها را در بر میگیرد

من نه ضعیفم نه ناتوان

چرا که خداوند مرا بدون خشونت

و زور و بازو میپسندد

اشک ریختن ضعف من نیست قدرت روح من است

اشک نمیریزم تا توجهی را جلب کنم

با اشکم روحم را میشویم

خانه بی من سرد و ساکت است


چراکه شور و حال زندگی با صدای بلند حرف زدن

و موسیقی گوش دادن نیست

زندگی ترنم لالایی ارمش بخشی را میطلبد

که خدا در جادوی صدای من نهفته است

من تنها با ازدواج کردن و مادر شدن نیست که معنا میگیرم

من به تنهایی معنا دارم

معنای عمیقی در واژه ی دختر بودن است

اگر فرهنگ غلط و کوتاه نظری مرا ضعیفه میخواند

باز هم قوی تر از قبل از پشت همین واژه سربلند میکنم

و لبخند میزنم چرا که خداوند مرا دختر افریده


و همین برای من کافیست...



 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مـــن یـــک زنـ ـ ـ ـم! نــه جنـــس دوم ، نه یـــک مـــوجــــود تابــــع ، نــه یـــک ضعیـــفه، نـــه یـــک تابلـــوی

نقــاشــی شـــده ، نـــه یــــک عــروســـک متحــــرک بـــــرای چشـــم چرانــــی، نـــه یــــک کـــارگـــر

بـــی مــــزد تمــــام وقـــت...

باور داشتـــه بـــاش مـــن هــــم اگــــر بخـــواهــــم ، می توانــــم خیـــانـــت کنــــم ، بی تفـــاوت و

بی احســــاس بـــاشـــم ، بی ادب و شنیــــع باشــــم ، بی مبـــالات و کثیـــف باشـــم .... اگـــر نبــــوده ام و

نیســـتم ، نخواسـ ـ ـ ـته ام و نمی خواهـ ـ ـ ـ ـم
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

زن کـــه باشـــی ، عاقــــبت یـــک جــــایـــــی ، یــــک وقتــــی بـــه


قــــول شــــآزده کـــوچـــولـــو دلـــت اهلـــی یــــک نفــــر می شــــود !


دلــــت ، بــــرای نــــوازش هـــایـــش تنـــگ می شــــود ؛ حتــــی


بـــــرای نــــوازش نکــــردنش ! تـــو مــــی مانــــی و دلتنگــــی ها ،


تــــو می مانــــی و قلبــــی کـــه لحظــــه هـــای دیـــدار تنـــد تـــر می تپـــد ...


ســـراسیمــــه می شـــوی ، بـــی دســــت و پا می شــــوی


،دلتنــــگ می شــــوی ، دلــــواپس می شــــوی ، دلبستـــــه می


شــــوی ...

و می فهمـــــی ، نـــمی شــــود [SIZE=+0]"زن"
بــــود و [SIZE=+0]عاشـــــق[/SIZE] نبــــود .[/SIZE]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مَـטּ یکــ زنـَمــ ... هر چـِقـَدر همـ کـه اَدایِ مُحکمــ بودטּ را در بیـآوَرم

هـَر چقدر هم که اَدایِ مستـقل بودטּ

اینکـه " ممنوטּ " خودمـ از پـَسش بـَر مـےآیم ...

بـآز هـَم تهِ تهـَش ،

بـه آن سینه ی پهـن مردانه اتــ نیـآز دارمــ

بـه دستــ هـآیت حتـّی...

نمیدانی چـه لذّتـی دارد وقتی " تـــو "

از خیـآبـاטּ رَدم میکنـے ...



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حریم عشق ما " مهسا تیلی "



نازنین؛ مَردِ من !

از سر انگشتانم عشـــــــق میچکد....

وقتی مژگانت را

به نوازش مینشینم..... !

در داغیِ آفتابِ نیم روزِ چشمانت....

ذوب میشوم !

و در استوایِ دو دستت ؛

که دور میزند گردنم را.....

منجــــمد !!

پیشانی ات ...

کتیبه ی بختِ من است

و شانه ات...

مردانه....

قتلگاهِ پریشانیِ زنانه ام.... !
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زن که باشی
گاهی کم می آوری
دست هایی را که مردانگی شان امنیت می آورد
و شانه هایی را که استحکام آغوششان
لمس آرامش را به همراه دارد. دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی دوست داری
تکیه بدهی...پناه ببری...ضعیف باشی
دست خودت نیست

زن که باشی
گهگاه حریصانه بو میکنی دستهایت را
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش
لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد
دست خودت نیست

زن که باشی
گاهی رهایش می کنی و پشت سرش آب می ریزی
و قناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد
دست خودت نیست

زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلد
ی.



 

*پری*

عضو جدید
من زنـــــــــم♀

من زنـــــــــم♀

[h=5]من زنـــــــــم[/h]
من زنـــم ؛ نگــآه به صــدا و بــدن ظریــفم نکـــن ،
اگــر بخــوآهـــم . .
تـمــآم هـویـتـــ مـردانــه اتـــ را ؛
بـه خــاکـــ و آتـــش خــواهــم کـشـیـــد //.
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
...............

...............

من زنم شاید لطیفم اما انقدر محکم هستم که نیازی به دستانت نداشته باشم من زنی هستم که به جنس مردان تبدیل شده
اخر در کودکیش تمام مردان
تمام زنانگیش را گرفتن و مرا همچو خود کردند
چه میدانی وقتی زن نباشی
وقتی اشک بریزی اما کسی نباشد اشکهایت را پاک کند جز انگشت دستانت
نمیدانی وقتی نگاهت را روی بدنم حس میکنم
دلم میخواهد فریاد براورم که من نیز همچو تو انسانم
چرا اینگونه مینگری
اری زیبایم
مهربانم
انقدر دوست داشتنی هستم که تمامتان با دیدنم انگشت به دهان به زیباییم خیره مینگرید
انقدر خودت را نگیر
وقتی نمیفهمی زن را
اینقدر تظاهر به فهمیدنش نکن
اینقدر نگو میفهمم تو را
میدانی نمیفهمی اخر تو
نیز مثل همجنسانت مرا
در گوشه خانه میخواهی
نه اینکه پا به پایت تلاش کنم
پا به پایت عرق بریزم و تا میتوانم

کار کنم تا روزی که همچو تو بازنشسته شوم
این عشق من به توست
میخواهم همیشه و همه جا کنارت باشم
اخر دوستت دارم
نمیفهمی وقتی نگاهی مهربان میکنی به نگاه خسته ام با اینکه خود خسته ای انگار تمام دنیا را به من میدهند
بگذار کمی بگویم
وقتی زن باشی
مجبور به سکوتی
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
naghmeirani 🔺️هوای تو... ♡ ادبیات 791
سرمد حیدری ♡... مـــادر... ♡ ادبیات 153

Similar threads

بالا