غزل و قصیده

V A N D A

عضو جدید
کاربر ممتاز

هرجا سخن از جلوه ی آن ماه پری بود
كارِ من سودازده ، دیوانه گری بود
پرواز به مرغان چمن خوش كه درین دام
فریاد من از حسرت بی بال و پری بود
گر اینهمه وارسته و آزاد نبودم
چون سرو ، چرا بهره ی من بی ثمری بود
روزیكه ز عشق تو شدم بی خبر از خویش
دیدم كه خبرها همه از بی خبری بود
بی تابش مهر رُخت ای ماه دل افروز
یاقوت صفت ، قسمت ما خون جگری بود
دردا ، كه پرستاری بیمار غم عشق
شبها همه در عهده ی آه سحری بود


فرخی یزدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آقا گمانم من شما را دوست ...
حسی غریب و آشنا را دوست ...
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]نه ! نه ! چه می گویم فقط این که
آیا شما یک لحظه ما را دوست؟ ...
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]منظور من این که شما با من ...
من با شما این قصه ها را دوست ...
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]ای وای ! حرفم این نبود اما ...
سردم شده آب و هوا را دوست ...
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حس عجیب پیشتان بودن ...
نه ! فکر بد نه ! من خدا را دوست ...
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]از دور می آید صدای پا ...
حتی همین پا و صدا را دوست ...
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]این بار دیگر حرف خواهم زد ...
آقا گمانم من شما را دوست ...

نجمه زارع
[/FONT]



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نی خاموش

باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم
خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست
تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم
خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست
از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم
من نای خوش نوایم و خاموش ای دریغ
لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم
دستی به سینه ی من شوریده سر گذار
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم
زین موج اشک تفته و توفان آه سرد
ای دیده هوش دار که دریاست در دلم
باری امید خویش به دلداری ام فرست
دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم
گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز
صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در هفت آسمان چو نداری ستاره ای
ای دل کجا روی که بود راه چاره ای
حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق
خیری کجاست تا بکنی استخاره ای
هر پاره ی دلم لب زخمی ست خون فشان
جز خون چه می رود ز دل پاره پاره ای
از موج خیز حادثه ها مأمنی نماند
کشتی کجا برم به امید کناره ای
دیدار دلفروز تو عمر دوباره بود
اینک شب جدایی و مرگ دوباره ای
از چین ابروی تو دلم شور می زند
کاین تیغ کج به خون که دارد اشاره ای
گر نیست تاب سوختنت گرد ما مگرد
کآتش زند به خرمن هستی شراره ای
در بحر ما هراینه جز بیم غرق نیست
آن به کزین میانه بگیری کناره ای
ای ابرغم ببار و دل از گریه باز کن
ماییم و سرگذشت شب بی ستاره ای
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است

دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است

تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است

یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است

حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]مولانا[/h]
نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز
وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد
از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد
بیمار شود عاشق اما بنمی میرد
ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد
خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد
 

succulent

عضو جدید
بی تو دنیا بر سرم آوار شد/ بین ما هر پنجره دیوار شد
درد ما در بودن ما ریشه داشت/ رفتن و مردن علاج کار شد
آنکه اول نوشدارو می نمود/ بر لب ما زهر نیش مار شد
عیب از ما بود، از یاران نبود/ تا که یاری، یار شد بیزار شد
عاقبت با حیله سوداگران/ عشق هم کالای هر بازار شد
آب یکجا مانده ام دریا کجاست/ مُردم از بس زندگی تکرار شد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
صدايم كن اي عشق

صدايم كن امشب ، صدايم كن اي عشق
از اين خواب سنگين جدايم كن اي عشق
چراغي برافروز در من ، چراغي
مرا عاشق لحظه هايم كن اي عشق
ظهور تو در من طلوع جوانيست
تو با هُرم خود آشنايم كن اي عشق
زبانم مرا ميكشد در صراحت
ازين سرخ سركش سوايم كن اي عشق
مرا وارهان زين همه ما و من ها
چو افتادگان بي ريايم كن اي عشق
مرا ذوب كن در تماميت خويش
مرا ذرّه كن ، خاك پايم كن اي عشق

محمدتقي خاني
متخلص به : آرام
 

succulent

عضو جدید
هر چه کردم نشوم از تو جدا، بدتر شد
از دل ما نرود مهر و وفا، بدتر شد
مثلاً خواستم که این بار موقر باشم
و به جای "تو" بگویم "شما"، بدتر شد
این متانت به دل سنگ تو تأثیر نکرد
بلکه برعکس فقط رابطه ها بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو، ابری بود
تازه با رفتن تو، وضع هوا بدتر شد
چاره دارو و دوا نیست که حال بد من
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را، بدتر شد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم

زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم

از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم

روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم

غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم

دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم

حال اگر چه هیچ نذری عهده دار ِ وصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم

ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم

بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!

ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم

لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!!


کاظم بهمنی


 
آخرین ویرایش:

succulent

عضو جدید
آن یار کز او خانه ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود

تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود

منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود

از چنگ منش اختر بدمهر به دربرد
آری چه کنم دولت دور قمری بود

عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حسن سر تاجوری بود

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود

خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
غزل ... نگاه ... سکوت ... آفتاب ... پنجره ... تو ...
نه! نثرنیست ، نه! درهم شکسته شاعرتو
در آفتاب غزل بارها بخار شده
و باز گریه نموده فقط به خاطر تو
کسی نیامده هرگز برای بدرقه اش
و آب ریخته پشت خودش مسافر تو !
نگاه کن که چه بی ریشه راه افتاده
خلاف حرکت طوفان، گل مهاجر تو
اگر چه نیمه پنهان ماه تاریک است
همیشه وسوسه انگیز بوده ظاهر تو

شهاب سوخته دل به هر دری زده است
مگرعبور کند روزی از مجاور تو

***
پلیسها همه در جستجوی خود هستند
که گم شدست خیابان درون عابر تو ...


سید مهدی موسوی
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…

جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…

وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت

تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…

روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای

سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا


افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت

فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا

کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان

در کوچه سازو تمبک و کِل بود و ما دو تا…

تا آفتاب زد همه جا تار شد برام

دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط

یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا…


مرحوم نجمه زارع ....
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
افشین یداللهی _ بن بست
گاهی مسیر جاده به بن بست میرود
گاهی تمام حادثه از دست میرود

گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود مست میرود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست میرود

اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است میرود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست میرود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست میرود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست میرود

هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هرآنچه لایقمان هست میرود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شست میرود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست میرود
 

امیر بهزاد

عضو جدید
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد

آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست

از آتش سودای تو و خار جفایت

آن کیست که با داغ نو و، ریش کهن نیست

بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست

اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست

در حشر چو بینند بدانند که وحشیست

آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست

وحشی بافقی
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی‌سپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
بر آستان مرادت گشاده‌ام در چشم
که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم
چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله
که روز بی‌کسی آخر نمی‌روی ز سرم
غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
به هر نظر بت ما جلوه می‌کند لیکن
کس این کرشمه نبیند که من همی‌نگرم
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم
در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم

در دیده‌ی هر عاشق او بود همه لایق
وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم

دلدار دل افگاران غم‌خوار جگرخواران
یاری ده بی‌یاران، هرجا همه او دیدم

مطلوب دل در هم او یافتم از عالم
مقصود من پر غم ز اشیا همه او دیدم

دیدم همه پیش و پس، جز دوست ندیدم کس
او بود، همه او، بس، تنها همه او دیدم

آرام دل غمگین جز دوست کسی مگزین
فی‌الجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم

دیدم گل بستان ها ، صحرا و بیابان ها
او بود گلستان ها ، صحرا همه او دیدم

هان! ای دل دیوانه، بخرام به میخانه
کاندر خم و پیمانه پیدا همه او دیدم

در میکده و گلشن، می‌نوش می روشن
میبوی گل و سوسن، کاینها همه او دیدم

در میکده ساقی شو، می در کش و باقی شو
جویای عراقی شو، کو را همه او دیدم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی

اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی
!

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور

از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی

پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار

فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی!

ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار
!

هشدار! که آرامش ما را نخراشی

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
!

اندوه بزرگی ست چه باشی... چه نباشی

علیرضا بدیع
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو آمدی و کسی داشت سمتِ در میرفت...‏

تو آمدی که بگویی: اگر... اگر می رفت...
تو آمدی و کسی داشت سمت در می رفت!


تو آمدی و چنان زل زدی به پوچی من
که داشت حوصله ی انتظار سر می رفت!!



تو آمدی و کسی گوشه ی غزل هی با
ردیف و قافیه هایی عجیب ور می رفت



تو آمدی، کلماتی که مرد ساخته بود
شبیه صابون از دست شعر در می رفت



از اینکه آمده تا... بیشتر پشیمان بود
از اینکه آمده تا... هرچه بیشتر می رفت!



اشاره کرد خدا سمت پرتگاه... ولی
به گوش من... و تو این حرف ها مگر می رفت!

تو آمدی که بگویی... به گریه افتادی!
و پشت پنجره انگار یک نفر می رفت



سیدمهدی موسوی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

نام شعر : دیدنی ناگزیر
نام شاعر : مهدی فرجی


در این بهشت سیب منی گندم منی
ای ناگزیر دیدنی اما نچیدنی
طعم تورا همیشه ولی بو کشیده ام
آنگاه که کنارمی و حرف میزنی
جوشانِ شعرم و غزلم نطفه بسته است
در هر زنی که شسته در این آبها تنی
حالا تو هم دچار منی چون از این قفس
حتی اگر رها بشوی دل نمی کنی


***
«شاعر شنیدنیست ولی» من پراز غمم
آنقدر که نه دیدنی ام نه شنیدنی
«شاعر شنیدنیست ولی» من نه شاعرم
نه آن قَدَر وسیع که امثال«بهمنی»
نشنو مرا وشرح ملال آور مرا
من ناشنیدنی ترم از هر نگفتنی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سلام عشق قدیمی....


سلام عشق قدیمی ! سلام آقای ِ ...

چقدر حس قشنگی است این که جا پای ِ -


شما شبی بگذارم اگرچه می دانم


شما بزرگترید از تمام دنیای ِ -


غریب و کوچک من ... نه! نمی شود یکبار


کمی مماس شود بال من و پرهای ِ ...؟!!


همیشه من ته دره ولی شما انگار


همیشه دورتر از من ، درست بالای ِ ...


که ... نقطه چین بگذارم چقدر حرفم را ...


چقدر گریه کنم هی تمامِ شب های ِ ...


نمی شود به شما گفت « دوســ... » من آخر


بگو چکار کنم تا کمی دلت جای ِ ...


فاطمه حق وردیان

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


ای غزل نا سرودنی

خوش آب و رنگ مثل غزل های بهمنی
هرلحظه در جوانه زدن، در شکفتنی

هربار باز می شود این در به روی تو
داری برای من، غزلی چشم روشنی

سعدی سروده بود تو را از زبان من
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی

شیراز چشمهای تو بیداد می کند
اردی بهشتِ در دل تقویم ، ماندنی

با هرچه عشق ، نه به خدا نه نمی شود
از تو نوشت ای غزل نا سرودنی

شیدا شیرزاد

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من مدتيست ابر بهارم برای تو
بايد ولم کنند ببارم برای تو

اينروزها پراز هيجان تغزلم

چيزی بجز ترانه ندارم برای تو

جان من است وجان تو،امروزحاضرم

اين را به پای آن بگذارم برای تو

از حد «دوست دارمت»اعداد عاجزند

اصلآ نميشود بشمارم برای تو

اين شهر در کشاکش کوه وکويرودشت

دريا نداشت دل بسپارم برای تو

من ماهی ام تو آب،تو« ماه»ای من آفتاب

ياری برای من تو ويارم برای تو
با آن صدای ناز برايم غزل بخوان
تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو
مهدی فرجی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
موج می‌داند ملال عاشق سرخورده را
زخم خنجرخورده، حال زخم خنجرخورده را

در امان کی بوده‌ایم از عشق، وقتی بوی خون
باز، وحشی می‌کند باز ِ کبوتر خورده را

مرگ از روز ازل با عاشقان هم‌کاسه است
تا بلرزاند تنِ هر شام ِ آخر خورده را


خون دل‌ها خورده‌ام یک عمر و خواهم خورد باز
جام دیگر می‌دهندش جام دیگر خورده را


شعر شاید یک زن زیباست، من هم سایه‌اش
می‌کند مشغول خود، هرکس به من برخورده را



:: شاعـــر:
مژگان عباسلو
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد

بسیار زبونی‌ها بر خویش روا دارد
درویش که بازارش با محتشمی باشد

زین سان که وجود توست ای صورت روحانی
شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد

گر جمله صنم‌ها را صورت به تو مانستی
شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد

با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی
بر کشته گذر کردن نوع کرمی باشد

رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد
کاین مطرب ما یک دم خاموش نمی‌باشد

هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همی‌باشد

کس بر الم ریشت واقف نشود سعدی
الا به کسی گویی کو را المی باشد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عطر نفس های عشق


با من کنون ز وسعت دریا سخن بگو
از رویش دوباره ی گل ها سخن بگو

کتمان مکن که سر به فلک میزند امید
از نخل پا گرفته ز خرما سخن بگو

باور مکن ز محبس تقدیر آمدی
از جلوه های عالم پیدا سخن بگو

دیگر مترس از خطر پنجه های موج
چون ساحلی به وسعت دریا سخن بگو

هستی شمیم عطر نفس های عشق بود
از عشق ، این سروده ی زیبا سخن بگو

دیگر مگو که تشنه ی آب است این کویر
در بارش سپیده ، ز صحرا سخن بگو

همزاد ، چشم خویش ز بیگانگی بشست
با او ، ز جلوه های ثریا سخن بگو.


حمید حمیدی زاده
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در بوسه ات از چشم من آمیخته دوری!
- در گریه ام- آنگونه که شیرینی و شوری

جز خون به دلی،جان به لبی،چشم سفیدی
آخر به چه کار آیدم ای دوست صبوری

هر بار که می بینمت، از دور... برایم
یک دست تکان میدهی و... خنده ی زوری

حل کرده مگر چیزی ازاین عشق، عزیزم!
قول الکی، وعده ی دیدارعبوری
*
فریاد مزن خیر و شر و مصلحتم را
قاطی شده با عشق همیشه کروکوری
*
ای بافته از فلسفه زلفت، تو بگو چیست
تفسیر نگاه تو ازاین منطق صوری!...

من منفی و تومثبت وجمعش شده ... رفتن!
این قاعده را ساختی آخر تو چه جوری؟!
*
درنامه و درشعر، چه سودی گله کردن
می گویمت اینبار برای تو حضوری!...

که داغ تو پخته است دل خام مرا...نه!...
رفتی و مرا سوخته این عشق تنوری

" باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش"

مجید هادی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را
باز بر خورشيد پوش آن جوشن شمشاد را

باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان
آن نکو ديدار شوخ کافر استاد را

ناز چون ياقوت گردان خاصگان عشق را
هين ببند از غمزه درها کوي عشق آباد را

خويشتن بينان ز حسنت لافگاهي ساختند
هين ببند از غمزه درها کوي عشق آباد را

هر چه بيدادست بر ما ريز کاندر کوي داد
ما به جان پذرفته‌ايم از زلف تو بيداد را

گيرم از راه وفا و بندگي يک سو شويم
چون کنيم اي جان بگو اين عشق مادرزاد را

زين توانگر پيشگان چيزي نيفزايد ترا
کز هوس بردند بر سقف فلک بنياد را

قدر تو درويش داند ز آنکه او بيند مقيم
همچو کرکس در هوا هفتاد در هفتاد را

خوش کن از يک بوسه‌ي شيرين‌تر از آب حيات
چو دل و جان سنايي طبع فرخ‌زاد را​

سنايي غزنوي
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
مقصدِ من خواجه مولای من است

توشه ی من نیز تقوایِ من است

در مناجاتم چو موسی با الاه (اله)

وادیِ دل طور سینای من است

نفیِ من شد باعثِ اثباتِ من

خواجه در لای من الّای من است

حُسن لیلی جز یکی مجنون نداشت

عالمی مجنونِ لیلای من است

ره به خلوتگاهِ وحدت یافتم

وحدتم فوقِ گمان جای من است

( وحدت کرمانشاهی )

قالب: غزل
 
آخرین ویرایش:
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
:)fatemeh غزل-مثنوی ♪♫ مثنوی-غزل اشعار و صنايع شعری 1
Persia1 قصیده چیست؟ اشعار و صنايع شعری 0

Similar threads

بالا