حرف های عاشقانه
- شروع کننده موضوع negin:-
- تاریخ شروع
برای ماندنش به خدا التماس کردم از خدا خواستم از حمایت ما رو بر نگرداند
که من بی او هیچم نیمه شب ها برایش دعا کردم
اه کشیدم ولی او رفت و خدا گریه هایم را نشنید و ندید و دعا هایم را نشنید و مورد اجابت قرار نداد
و او را برد و ان زمان بود که من از همه و هر چه داشتم بریدم و های های گریستم و او رفت
و من فقط ناظر رفتن او بودم رفتنی که هیچ امیدی به بازگشت ان ندارم ونخواهم داشت و
امروز من او را برای همیشه از دست داده ام نه می توانم او را حس کنم
و نه در آغوش بگیرم او رفت گر چه برایم همیشه ماندگار است
که من بی او هیچم نیمه شب ها برایش دعا کردم
اه کشیدم ولی او رفت و خدا گریه هایم را نشنید و ندید و دعا هایم را نشنید و مورد اجابت قرار نداد
و او را برد و ان زمان بود که من از همه و هر چه داشتم بریدم و های های گریستم و او رفت
و من فقط ناظر رفتن او بودم رفتنی که هیچ امیدی به بازگشت ان ندارم ونخواهم داشت و
امروز من او را برای همیشه از دست داده ام نه می توانم او را حس کنم
و نه در آغوش بگیرم او رفت گر چه برایم همیشه ماندگار است
وقتی که عاشقانه به چشمانم خیره می شوی ....
چشمانم دیگر سهمی از این دنیا را نمی خواهد ...
و تنها سهم من می شود همان چشمهای تو ...
که آرامش را به نگاه خسته ام باز می گرداند...
قلبم از شوق نگاهت به یکباره می لرزد ...
و نفسهای تو راه نفسهایم را می بندد ..
وقتی که عاشقانه نگاهم می کنی ..
چشمهایت را می بینم که لبریز از شعرهای عاشقانست ...
چشمانم دیگر سهمی از این دنیا را نمی خواهد ...
و تنها سهم من می شود همان چشمهای تو ...
که آرامش را به نگاه خسته ام باز می گرداند...
قلبم از شوق نگاهت به یکباره می لرزد ...
و نفسهای تو راه نفسهایم را می بندد ..
وقتی که عاشقانه نگاهم می کنی ..
چشمهایت را می بینم که لبریز از شعرهای عاشقانست ...
میخـــــواهــــم بــرایـــت تنهـــایـــی را معنــــی کنـــم!
در ســـاحــل، کنـــار جـــاده نشستــــه ای
هـــــــوای ســــرد ، صــــدای بـــاد
انتــــظار انتــــظار انتـــــظار
دســــتت مــــی ســــوزد بـا سیگـــار !
بــــه خــــودت مــی آیـــــی
یـــادت مــــی آیـــد دیگـــــر نــــه
کســـی اســـــت کــه از پشــــت بغلـــت کنــــد
نــــه دستــــی کـــــه شــــانــه هـــایـــــت را بگیــــرد
نــــه صـــدايــــی کـــه قشنـــگ تـــر از بـــاد بـــاشــــد
اســــم ایــــن تنهـــایــــی اســـــت!
در ســـاحــل، کنـــار جـــاده نشستــــه ای
هـــــــوای ســــرد ، صــــدای بـــاد
انتــــظار انتــــظار انتـــــظار
دســــتت مــــی ســــوزد بـا سیگـــار !
بــــه خــــودت مــی آیـــــی
یـــادت مــــی آیـــد دیگـــــر نــــه
کســـی اســـــت کــه از پشــــت بغلـــت کنــــد
نــــه دستــــی کـــــه شــــانــه هـــایـــــت را بگیــــرد
نــــه صـــدايــــی کـــه قشنـــگ تـــر از بـــاد بـــاشــــد
اســــم ایــــن تنهـــایــــی اســـــت!
[SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0]یه صفحه سفید، به همراه یک قلم
این بار حرف ،حرف نگفته ست
یک حرف تازه
نه از تو ...
هی فکر می کنم
هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم
اما
دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند
انگار این قلم
جز با حضور نام تو فرمان نمی برد
در تمام صفحه های دفتر شعرم
در گوشه های خالی قلبم
در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام
چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود
مثل درخت در دل من ریشه کرده ای
این بار حرف ،حرف نگفته ست
یک حرف تازه
نه از تو ...
هی فکر می کنم
هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم
اما
دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند
انگار این قلم
جز با حضور نام تو فرمان نمی برد
در تمام صفحه های دفتر شعرم
در گوشه های خالی قلبم
در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام
چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود
مثل درخت در دل من ریشه کرده ای
[/SIZE][/SIZE]
[/SIZE]
