یه جور دیگه ...

FARAS

عضو جدید
کاربر ممتاز




خدا را شکر کنیم



I am thankful for the alarm that goes off in the early morning house,
because it means that I am alive

خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم، این یعنی من هنوز زنده ام


I am thankful for being sick once in a while,
because it reminds me that I am healthy most of the time

خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار میشوم، این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم


I am thankful for the husband who snoser all night,
because that means he is healthy and alive at home asleep with me

خدا را شکر که تمام شب صدای خرخر شوهرم را می شنوم
این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است



I am thankful for my teenage daughter who is complaining about doing dishes,
because that means she is at home not on the street

خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است
این یعنی او در خانه است و در خیابانها پرسه نمی زند



I am thankful for the taxes that I pay, because it means that I am employed

خدا را شکر که مالیات می پردازم، این یعنی شغل و درآمدی دارم و بیکار نیستم


I am thankful for the clothes that a fit a little too snag,
because it means I have enough to eat

خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند، این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم



I am thankful for weariness and aching muscles at the end of the day,
because it means I have been capable of working hard

خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم، این یعنی توان سخت کار کردن را دارم



I am thankful for a floor that needs mopping and windows that need cleaning,
because it means I have a home

خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم، این یعنی من خانه ای دارم


I am thankful for the parking spot I find at the farend of the parking lot,
because it means I am capable of walking
and that I have been blessed with transportation

خدا را شکر که در جائی دور جای پارک پیدا کردم
این یعنی هم توان راه رفتن دارم
و هم اتومبیلی برای سوار شدن



I am thankful for the noise I have to bear from neighbors,
because it means that I can hear

خدا را شکر که سرو صدای همسایه ها را می شنوم، این یعنی من توانائی شنیدن دارم


I am thankful for the pile of laundry and ironing,
because it means I have clothes to wear

خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم، این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم



I am thankful for the becoming broke on shopping for new year,
because it means I have beloved ones to buy gifts for them

خدا را شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند
این یعنی عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم



Thanks God... Thanks God... Thanks God

خدا را شکر... خدا را شکر... خدا را شکر





ادامه دارد...
 
آخرین ویرایش:

FARAS

عضو جدید
کاربر ممتاز
و...

و...




پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد.
>
>
>
>
>
> پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟".
>
>
>
> پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است".
>
>
>
>
>
> پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش..."
>
>
>
>
>
> البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچون برادري می داشت.
>
>
>
>
>
> اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد:" اي كاش من هم يك همچون برادري بودم."
>
>
>
>
>
> پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با ماشين يه گشتي بزنيم؟""اوه بله، دوست دارم."
>
>
>
>
>
> تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟".
>
>
>
>
>
> پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است.
>
>
>
>
>
> اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.".
>
>
>
>
>
> پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت.
>
>
>
>
>
> او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :
>
>
>
>
>
> " اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده.
>
>
>
>
>
> يه روزي من هم يک همچون ماشيني به تو هديه خواهم داد . اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني."
>
>
>
>
>
> پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند.
>
>
>
>
>
> برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند.
>
>
>
> در مسابقه زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره !
> شاد بودن تنها انتقامی ­است که می­توان از زندگی گرفت
>
> ارنستو چه­ گوارا






ادامه دارد...
 
آخرین ویرایش:

رهاپرتو

عضو جدید
کاربر ممتاز



پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد.
>
>
>
>
>
> پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟".
>
>
>
> پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است".
>
>
>
>
>
> پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش..."
>
>
>
>
>
> البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچون برادري می داشت.
>
>
>
>
>
> اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد:" اي كاش من هم يك همچون برادري بودم."
>
>
>
>
>
> پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با ماشين يه گشتي بزنيم؟""اوه بله، دوست دارم."
>
>
>
>
>
> تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟".
>
>
>
>
>
> پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است.
>
>
>
>
>
> اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.".
>
>
>
>
>
> پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت.
>
>
>
>
>
> او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :
>
>
>
>
>
> " اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده.
>
>
>
>
>
> يه روزي من هم يک همچون ماشيني به تو هديه خواهم داد . اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني."
>
>
>
>
>
> پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند.
>
>
>
>
>
> برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند.
>
>
>
> در مسابقه زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره !
> شاد بودن تنها انتقامی ­است که می­توان از زندگی گرفت
>
> ارنستو چه­ گوارا

مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
عالیییییییییییییییییی بود
:cry:
 

fateme_003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرسییییییییییی دوست خوبم:w30:
گاه یادمون میره که انسانیتم معنا داره
 

FARAS

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
عالیییییییییییییییییی بود
:cry:

مرسییییییییییی دوست خوبم:w30:
گاه یادمون میره که انسانیتم معنا داره

خیلی جالب و آموزنده بود. :w27:

خواهش دوستان عزیزم :gol:
 
  • Like
واکنش ها: floe

FARAS

عضو جدید
کاربر ممتاز
و...

و...

آنکه شنيد ، آنکه نشنيد

مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايی اش کم شده است...

به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولی نمی دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد.
به اين خاطر، نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت.دکتر گفت: برای اينکه بتوانی دقيقتر به من بگويی که ميزان ناشنوايی همسرت چقدر است ، آزمايش ساده ای وجود دارد... اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو... « ابتدا در فاصله 4 متری او بايست و با صدای معمولی ، مطلبی را به او بگو. اگر نشنيد ، همين کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد. » آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذيرايی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صدای معمولی از همسرش پرسيد: « عزيزم ، شام چی داريم؟ » جوابی نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابی نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: « عزيزم شام چی داريم؟ »
و همسرش گفت: « مگه کری؟! » برای چهارمين بار ميگم: « خوراک مرغ » !!



حقيقت به همين سادگي و صراحت است.

مشکل ، ممکن است آن طور که ما هميشه فکر ميکنيم ، در ديگران نباشد ؛ شايد در خودمان باشد...



ادامه دارد...
 
آخرین ویرایش:

FARAS

عضو جدید
کاربر ممتاز

تحقیقی از"ریچارد وایزمن"روانشناس دانشگاه هارتفورد شایر...


مطالعه برای بررسی چیزی که مردم آن را شانس می‌خوانند، ده سال قبل شروع شد. می‌خواستم بدانم چرا بخت و اقبال همیشه در خانه بعضی‌ها را می‌زند، اما سایرین از آن محروم می‌مانند. به عبارت دیگر چرا بعضی از مردم خوش‌شانس و عده دیگر بدشانس هستند؟
آگهی‌هایی در روزنامه‌های سراسری چاپ کردم و از افرادی که احساس می‌کردند خوش‌شانس یا بدشانس هستند خواستم با من تماس بگیرند. صدها نفر برای شرکت در مطالعه من داوطلب شدند و در طول سال‌های گذشته با آنها مصاحبه کردم، زندگی‌شان را زیر نظر گرفتم و از آنها خواستم در آزمایش‌های من شرکت کنند.
نتایج نشان داد که هرچند این افراد به کلی از این موضوع غافلند، کلید خوش‌شانسی یا بدشانسی آنها در افکار و کردارشان نهفته است. برای مثال، فرصت‌های ظاهرا خوب در زندگی را در نظر بگیرید. افراد خوش‌شانس مرتبا با چنین فرصت‌هایی برخورد می‌کنند، درحالی که افراد بدشانس نه.
با ترتیب دادن یک آزمایش ساده سعی کردم بفهم آیا این مساله ناشی از توانایی آنها در شناسایی چنین فرصت‌هایی است یا نه. به هر دو گروه افراد خوش شانس و بدشانس روزنامه‌ای دادم و از آنها خواستم آن را ورق بزنند و بگویند چند عکس در آن هست.
به طور مخفیانه یک آگهی بزرگ را وسط روزنامه قرار دادم که می‌گفت: اگر به سرپرست این مطالعه بگویید که این آگهی را دیده‌اید، 250 پوند پاداش خواهید گرفت. این آگهی نیمی از صفحه را پر کرده بود و به حروف بسیار درشت چاپ شده بود. با این که این آگهی کاملا خیره کننده بود، افرادی که احساس بدشانسی می‌کردند عمدتا آن را ندیدند، درحالی که اغلب افراد خوش‌شانس متوجه آن شدند.
مطالعه من نشان داد که افراد بدشانس عموما عصبی‌تر از افراد خوش‌شانس هستند و این فشار عصبی توانایی آنها در توجه به فرصت‌های غیرمنتظره را مختل می‌کند. در نتیجه، آنها فرصت‌های غیرمنتظره را به خاطر تمرکز بیش از حد بر سایر امور از دست می‌دهند.
برای مثال وقتی به مهمانی می‌روند چنان غرق یافتن جفت بی‌نقصی هستند که فرصت‌های عالی برای یافتن دوستان خوب را از دست می‌دهند. آنها به قصد یافتن مشاغل خاصی روزنامه را ورق می‌زنند و از دیدن سایر فرصت‌های شغلی باز می‌مانند. افراد خوش‌شانس آدم‌های راحت‌تر و بازتری هستند، در نتیجه آنچه را در اطرافشان وجود دارد و نه فقط آنچه را در جستجوی آنها هستند می‌بینند.
تحقیقات من در مجموع نشان داد که آدم‌های خوش‌اقبال براساس چهار اصل، برای خود فرصت ایجاد می‌کنند.

دوم به قوه شهود گوش می‌سپارند و براساس آن تصمیم‌های مثبت می‌گیرند.
سوم به خاطر توقعات مثبت، هر اتفاقی نیکی برای آنها رضایت بخش است.
چهارم نگرش انعطاف‌پذیر آنها، بدبیاری را به خوش‌اقبالی بدل می‌کند.
در مراحل نهایی مطالعه، از خود پرسیدم آیا می‌توان از این اصول برای خوش‌شانس کردن مردم استفاده کرد. از گروهی از داوطلبان خواستم یک ماه وقت خود را صرف انجام تمرین‌هایی کنند که برای ایجاد روحیه و رفتار یک آدم خوش‌شانس در آنها طراحی شده بود. این تمرین‌ها به آنها کمک کرد فرصت‌های مناسب را دریابند، به قوه شهود تکیه کنند، انتظار داشته باشند بخت به آنها رو کند و در مقابل بدبیاری انعطاف نشان دهند.
یک ماه بعد، داوطلبان بازگشته و تجارب خود را تشریح کردند. نتایج حیرت انگیز بود: 80 درصد آنها گفتند آدم‌های شادتری شده‌اند، از زندگی رضایت بیشتری دارند و شاید مهم‌تر از هر چیز خوش‌شانس‌تر هستند. و بالاخره این که من عامل شانس را کشف کردم.



به غریزه باطنی خود گوش کنید، چنین کاری اغلب نتیجه مثبت دارد.
با گشادگی خاطر با تجارب تازه روبرو شوید و عادات روزمره را بشکنید.
هر روز چند دقیقه‌ای را صرف مرور حوادث مثبت زندگی کنید.



ادامه دارد...
 

FARAS

عضو جدید
کاربر ممتاز



زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: لباس‌ها چندان تمیز نیست. انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدنلباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!


زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه‌کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌ جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم، در پی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم؟
جمله روز : زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردن است


چرا برخی مردم بی‌وقفه در زندگی شانس می‌آورند درحالی که سایرین همیشه بدشانس هستند؟اول آنها در ایجاد و یافتن فرصت‌های مناسب مهارت دارند، چند نکته برای کسانی که می‌خواهند خوش‌اقبال شوند


ادامه دارد...








 

FARAS

عضو جدید
کاربر ممتاز
و...

و...


انسان با کلامي که بر زبان مي آورد پیوسته قوانیني براي خود وضع مي کند.
قانون شکست (مانند گفته ناپدري که مي گفت من به اتوبوس نمي رسم) یا قانون
موفقیت (برعکس گفتار اول). ھر آنچه آدمي بر زبان آورد ھمان را بسوي خود
جذب خواھد کرد. سخن از بیماري, بیماري را جذب مي کند. سخن از سلامتي,
سلامتي را جذب مي کند. ھر آنچھ براي دیگري آرزو , کنید, ھمانا براي خود
آرزو کرده اید. لعن و نفرین, بخود دشنام دھنده باز مي گردد.اگر بخواھید به کسي
کمک کنید تا فرد موفق شود, ھمانا راه موفقیت خود را ھموار کرده اید.

تنھا به سه منظور جرات کنید, کلامتان را بکار برید:



١
- براي طلب شفا ٢- برکت خواستن ٣- سعادت و نیکبختي و موفقیت براي کسي

گزیده ایی از سخنان فلورانس اسکاول شین


ادامه دارد...
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
I am thankful for a floor that needs mopping and windows that need cleaning,
because it means I have a home

Thank you.
I am unsympathetic to this statement; you may mop the floor or wipe the windows ; it has nothing to do that you possess your own house.
 
آخرین ویرایش:

رهاپرتو

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنکه شنيد ، آنکه نشنيد

مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايی اش کم شده است...

به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولی نمی دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد.
به اين خاطر، نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت.دکتر گفت: برای اينکه بتوانی دقيقتر به من بگويی که ميزان ناشنوايی همسرت چقدر است ، آزمايش ساده ای وجود دارد... اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو... « ابتدا در فاصله 4 متری او بايست و با صدای معمولی ، مطلبی را به او بگو. اگر نشنيد ، همين کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد. » آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذيرايی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صدای معمولی از همسرش پرسيد: « عزيزم ، شام چی داريم؟ » جوابی نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابی نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: « عزيزم شام چی داريم؟ »
و همسرش گفت: « مگه کری؟! » برای چهارمين بار ميگم: « خوراک مرغ » !!



حقيقت به همين سادگي و صراحت است.

مشکل ، ممکن است آن طور که ما هميشه فکر ميکنيم ، در ديگران نباشد ؛ شايد در خودمان باشد...



ادامه دارد...


مرسیییییییییییییییییییی:biggrin:
 

رهاپرتو

عضو جدید
کاربر ممتاز



زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبا‌ب‌کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه‌اش درحال آویزان کردن رخت‌های شسته است و گفت: لباس‌ها چندان تمیز نیست. انگار نمی‌داند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس‌شویی بهتری بخرد.
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس‌های شسته‌اش را برای خشک شدن آویزان می‌کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می‌کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدنلباس‌های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده‌ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره‌هایمان را تمیز کردم!


زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده می‌کنیم، آنچه می‌بینیم به درجه شفافیت پنجره‌ای که از آن مشغول نگاه‌کردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به‌ جای قضاوت کردن فردی که می‌بینیم، در پی دیدن جنبه‌های مثبت او باشیم؟
جمله روز : زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردن است


چرا برخی مردم بی‌وقفه در زندگی شانس می‌آورند درحالی که سایرین همیشه بدشانس هستند؟اول آنها در ایجاد و یافتن فرصت‌های مناسب مهارت دارند، چند نکته برای کسانی که می‌خواهند خوش‌اقبال شوند


ادامه دارد...









مرسییییییییییییییییییییییی
یکی شیشه کثیف میبینه یکی زیبایی پشت اون ایشالا همیشه زیبایی ببینی حتی پشت شیشه های کثیف
 

FARAS

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسییییییییییییییییییییییی
یکی شیشه کثیف میبینه یکی زیبایی پشت اون ایشالا همیشه زیبایی ببینی حتی پشت شیشه های کثیف

مرسیییییییییییییییییییی:biggrin:

مرسی----------------عالی بودن

Thank you.
I am unsympathetic to this statement; you may mop the floor or wipe the windows ; it has nothing to do that you possess your own house.

مرسی از توجهتون دوستان:gol:
 

FARAS

عضو جدید
کاربر ممتاز
Thank you.
I am unsympathetic to this statement; you may mop the floor or wipe the windows ; it has nothing to do that you possess your own house.

منظورتون اینه که ممکنه خونه واسه خود آدم نباشه در این صورت مصداق :


I am thankful for weariness and aching muscles at the end of the day,

because it means I have been capable of working hard
.
 
  • Like
واکنش ها: floe
بالا