سلیمان و مورچه عاشق!!

sepideh202

عضو جدید


روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد...

تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست...












 

M o R i S

مدیر تالار حسابداری
مدیر تالار
کاربر ممتاز
خدا منو یادت رفت که
پیامبرات تموم شدن، به من نرسید هیچی
منم نیلوفر خانوممو میخوام

شما همت کن که خدا یه کاری بکنه

مثل طرف که تو حرم امام رضا میگفت من یه ماشین ببرم


امام رضا رو خواب دید که میگه تو یه حساب باز کن

که من یه کاری بکنم (البته این تلمیح بود چقدر واقعیت داره نمیدونم )
 

sara23

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوش بحالش

اما چرا عشقای الان همه بی ثمرن؟

چرا هر چی پا کتر باشی ضربه ای که بهت میزنن کاری تره؟

چرا دیگه پیامبری نیست که دلش بحال عاشقای امروز بسوزه؟

خدایا شکرت ...

:(
 

Similar threads

بالا