[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][SUB]خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را میدهم یکی از [/SUB][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][SUB]گریه های شیرین کودکی ام را پس بده[/SUB][/FONT]
الها ...سايبانی از جنس اشک و نياز میخواهم
تا سجاده دلم را در آن بگسترانم
و با دستان خسته قنوتم
از تو بخواهم
که بر وجود سردم
نور نگاهت را بتابانی
و گل های زيبای عشق و ايمان را
در من شکوفا و تازه گردانی
گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي
کردم سرسنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و
هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام
برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو
کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن
لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه
کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که
تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق
خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را
به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي،
اينگونه زار بگريم؟
گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي
است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند،
اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي
روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از
حوالي آسمان، چرا که تنها اينگونه مي شود تا هميشه
شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم
گذاشته بودي؟
گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو
که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن
سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه
هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي
رسيد.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتي؟
گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي،
پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل
برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم
بگويي آخر تو بندهء من بودي چاره اي نبود جز نزول
درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را
از دلم نراندي؟
گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که
حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا
و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، من اگر مي
دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار
مي کني همان بار اول شفايت مي دادم.
((مناجات)) خدایا گر چه مستم با تو هستم با تو مستم
عین هستی
نور مستی
آسمان محسور عشقت
ای طلوع نور هستی
محو نورت عاشقان
می پرستی
بی سر و سامان خدایا
بی دل وآشفته حالم
بی محبت می ندارم
منتی بر سر ساقی گذارم
لحظه ای مست وجودت
بی تکلف محو نورت
آسمانی در حضورت
خجلت یک قطره نورت
ای عین و شین وقاف عشق
جام جام های زلال و ناب عشق
ای تمام تارو پود وهستی و مولای عشق
نکته دان راز هستی
ای نسیم ناز مستی
تو دانی
هرچه هستم باتو مستو باتو مستم
تمام شد
این صدای زندگی من هست
پایان
دیگر به این گوشی زنگ نزندید برای همیشه خاموش شد
خدایا کجا هستی
میدانم در تک تک نگاهای من
در صدای من
در دستان من
اخر من جزئ از تو هستم
در قلبم حکم فرمایی میکنی یا مغزم
نمیدانم
اما میدانم
در هر کجا که نگاه بکنم تو هستی
تو در فلب تمام ادمها در ذهنشان هستی
پس صدایت میکنم
تا بدانی هر لحظه به تو نیاز دارم
دلم گرفته اي خدا
اين روزا هيچكي غير تو درد منو نميدونه
دلم گرفته اي خدا
حتي صدام اين روزا به ساز من نميخونه
دلم گرفته از همه از اين روزاي سوت و كور
از اين ترانه مردگي از اين شب هاي بي عبور
تمام لحظه ها دلم زير هجوم حادثه
منتظر يه راهيه تا دوباره به تو برسه
دلم گرفته اي خدا
گريه امونم نميده چرا ديگه حتي دلم
تورو نشونم نميده؟
گناه بي باوريمو خودم به گردن ميگيرم
اگه نگيري دستامو تو دستاي غم ميميرم
دلم گرفته اي خدا
واسه رسيدن به تو يه فرصت تازه ميخوام
دوباره دستامو بگير مثل روزاي بي كسي
دلم گرفته اي خدا حتي بهشت و نميخوام!...
آنگاه که آرزوهایم را به روی دیوار نوشتم نمی دانستم چشم نامحرمی بدان نظارگر است
آنگاه که مشق سکوتم را خواستم بر دیواره های تاریک شب بنویسم طوفانی آمد و آرامش مرا به یغما برد و
آنگاه که درد بی کسی هایم را به رودخانه زلال صاف سپردم او با بی اعتنایی از کنار من گذشت
و آنگاه که فریادم را بر سر کو ها کشیدم تا بلکه آرام گیرم او نیز فریادم را پس داد و مرا قبول نکرد حالا با توام با تویی که حرف و دلم و درد تنهایی هامو صدای فریادم را که از سوز و زخم دل است را از پشت دیوارها و فاصله ها می شنوی تو چی تو هم می خواهی مرا تو این دنیای وانفسا تنها گذاری و مرا به حال خود رها کنی
خدای من من تنهام ، یارایی را برای یاری دهنده ام نیست دستم را بگیر که احساس می کنم هر چه بیشتر برای رهایی از مرداب سختی ها و دلتنگی های این دنیا دست و پا می زنم بیشتر در آن غرق می شوم و در آن فرو می روم یا پر پروازم ده یا...
گفته بودی هر گاه تو را به دهنه پرتگاه بردم
هراس مکن چون یا تو را از پشت خواهم گرفت یا به تو پرپرواز خواهم داد
خدای من خدای من وقتش فرا رسیده پس چرا کاری نمی کنی سنگ ریزه های زیر پایم در حال فرو ریختنند پس چرا یاریم نمی دهی
خدايا...خدايا
كمكم كن تا عاشقانه ترين نگاههارا درچشمانش بريزم
كمكم كن تا دربعد عشق او بهترين و شيرينترين باشم
كمكم كن تا سرودن عشق را به هنگام طلوع افتاب
فريادم بر لبانش جاري سازم
و راز عشق را در گوشش سردهم
خداوندا اورا نگهدار كه من به عشق او زنده ام
خدایا تنها توانایی به من عطا فرما تا بتوانم بندگانت را شاد کنم
درست هست که شاید نتوانم از عشق خود چیزی بدهم
اما میخواهم عاشقانه بسرایم
عاشقانه نگاه کنم
و عاشقانه لبخند بزنم
پس کاری کن
تا دوباره عاشق شوم
اما اینبار بدون هیچ ترس و اندوه و نگرانی
دوباره عاشقم کن
تا دوباره بتوانم
لبخندی از عشق به تمام دنیا بزنم
و نگاهم دوباره عاشقانه شود
خدايا...خدايا
كمكم كن تا عاشقانه ترين نگاههارا درچشمانش بريزم
كمكم كن تا دربعد عشق او بهترين و شيرينترين باشم
كمكم كن تا سرودن عشق را به هنگام طلوع افتاب
فريادم بر لبانش جاري سازم
و راز عشق را در گوشش سردهم
خداوندا اورا نگهدار كه من به عشق او زنده ام
خدایا تو تنها نگهدار همه بندهات هستی پس مراقب همشون باش اگه هم جایی برای مراقبت بود مراقب من هم باش تا یه وقت کاری نکنم که یکی از بندهات از من غمگین بشه یا دلش بشکنم یا اینکه باعث بشم اشک کسی در بیاد خدایا همیشه حواست باشه تا کاری نکنم که فردا جلوی تو سرم پایین بندازم و شرمنده تو بشم
خدایا در کدامین دیار مرا گم کرده ای من هنوز ناتوان هستم توانایی ندارم در این دیار که جرم عشق میشود از دست دادن کسی که دوستش داری زندگی کنم بیا مرا پیدا کن و از این دیار ببر تا دیگر کسی را به جرم عشق از دست ندهم
خدایا تو تنها کسی هستی که میشه بدون هیچ نگرانی باهاش حرف زد بدون هیچ اندوهی
خدایا صدای من هم میشنوی که صدات میزنم
شاید بعضی لحظات خسته میشم و بهت میگم من ببر پیش خودت ولی میدونم هنوز راه درازی دارم که اگه نتونم خوب زندگی کردن یاد بگیرم مرگ تدریجی که نه روح خودم میکشم پس مراقبم باش تا روحی که مال تو و امانت پیش من نکشم
راستی خدا جون مراقب تمام دوستای مهربون و نامهربون با معرفت و بی معرفت من باش ممنونتم
خدایا فاصله ت تا من خودت گفتی که کوتاهه
از این جا که من ایستاده م چقدر تا اسمون راهه
من از تکرار بیزارم از این لبخند
...
به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده مهتابو
بگیره از چشمای کورم عذابه کهنه خوابو
....
خدایا من کجا می رم کجای جاده دلتنگه؟؟؟؟
آنگاه که آرزوهایم را به روی دیوار نوشتم نمی دانستم چشم نامحرمی بدان نظارگر است
آنگاه که مشق سکوتم را خواستم بر دیواره های تاریک شب بنویسم طوفانی آمد و آرامش مرا به یغما برد و
آنگاه که درد بی کسی هایم را به رودخانه زلال صاف سپردم او با بی اعتنایی از کنار من گذشت
و آنگاه که فریادم را بر سر کو ها کشیدم تا بلکه آرام گیرم او نیز فریادم را پس داد و مرا قبول نکرد حالا با توام با تویی که حرف و دلم و درد تنهایی هامو صدای فریادم را که از سوز و زخم دل است را از پشت دیوارها و فاصله ها می شنوی تو چی تو هم می خواهی مرا تو این دنیای وانفسا تنها گذاری و مرا به حال خود رها کنی
خدای من من تنهام ، یارایی را برای یاری دهنده ام نیست دستم را بگیر که احساس می کنم هر چه بیشتر برای رهایی از مرداب سختی ها و دلتنگی های این دنیا دست و پا می زنم بیشتر در آن غرق می شوم و در آن فرو می روم یا پر پروازم ده یا...
گفته بودی هر گاه تو را به دهنه پرتگاه بردم
هراس مکن چون یا تو را از پشت خواهم گرفت یا به تو پرپرواز خواهم داد
خدای من خدای من وقتش فرا رسیده پس چرا کاری نمی کنی سنگ ریزه های زیر پایم در حال فرو ریختنند پس چرا یاریم نمی دهی
خدايا...خدايا
كمكم كن تا عاشقانه ترين نگاههارا درچشمانش بريزم
كمكم كن تا دربعد عشق او بهترين و شيرينترين باشم
كمكم كن تا سرودن عشق را به هنگام طلوع افتاب
فريادم بر لبانش جاري سازم
و راز عشق را در گوشش سردهم
خداوندا اورا نگهدار كه من به عشق او زنده ام
دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم مىبایست زیر باران زندگى مىکردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکلمان را دگرگون نمىکنند
چون در اینصورت حتى یک لحظه همدیگر را به یاد نمىآوردیم خداى رحیم!
تو را به خاطر این همه مهربانىات سپاس …