راز جاودانگی کوروش کبیر

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تابلویی که می بینید، اثر «ویسنت لوپز» نقاش اسپانیایی قرن 18 و روایت کنندۀ یکی از داستان*های تاریخ ایران باستان است.

در لغت نامۀ دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که:

هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می*کردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته*آ که همسرش به نام «آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود.

چون وصف زیبایی پانته*آ را به کورش گفتند، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس این که به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد.

اما اراسپ خود عاشق پانته*آ گشت و خواست از او کام بگیرد، به ناچار پانته*آ از کورش کمک خواست. کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازا از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند.

هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
می*گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته*آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق*شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند و نیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته*آ بر سر جنازۀ او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته*آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته*آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینۀ خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود، خود را کشت.

هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازۀ زن می*بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است و بدین گونه است که کسی با نیکنامی در تاریخ جاودانه می*شود.

برگرفته از: اشو زرتشت پیام آور اهورامزدا




English :
The painting you see, is by "Vicente López" the 18th century Spanish painter, is a narrative of one of stories of history of ancient Iran.

In Dehkhoda Lexicon for the word "Pantea" based on "Xenophon" narrative is stated that:

When the Medes returned triumphantly from Susa war, they brought trophies that some of them were dedicated to Cyrus the Great. Among the trophies there was a very beautiful woman and methinks the most beautiful woman in Susa named Pantea that her husband called Abradatas was gone for a mission from their king.
When they described the beauty of Pantea for Cyrus, Cyrus didn't believe right to take a married woman from her husband and even when describing beauty of that woman was excessive and Cyrus was offered at least once to see her, for fear that he might fall in love with her, refused. Then he entrusted her to his keepers called "Arasp" until her husband coming back.

But Arasp himself fell in love with Pantea and wanted to enjoy her, Pantea inevitably asked help from Cyrus. Cyrus blamed Arasp and because he was a decent man, became extremely ashamed and Cyrus ordered him to go & find Abradatas and ask him to come to Iran.

When Abradatas came to Iran and became aware about the subject, for gratitude for generosity of Cyrus, he saw required himself to serve in his army.
It has been said when Abradatas was going to the battlefield, Pantea took his hands while she was crying, said: "I swear to the love between me and you, through the magnanimity of Cyrus to us, now he has right to know us grateful. When I was his captive & his, he didn't want me to know me as his slave and didn't want to release me with shameful conditions but saved me for you. As if I'm his sister-in-law."
Abradatas was killed in that war and Pantea went over his dead body and began wailing. Cyrus ordered Pantea's Abigails to watch her not to kill herself, but she used a moment of neglect of her Abigail and ripped her chest by a dirk that she had with herself, and fell down next to her spouse and Abigail also killed herself & fell down on soil because of fear from Cyrus and her neglect.

When Cyrus became aware about happening, came over to funeral. So if you notice in this painting there are two women and a man and the rest of the story is determined in the painting and thus that someone on reputation is immortal in history
 

مهرانه م

عضو جدید
خلاصه ای زندگی کوروش بزرگ شاهنشاه پارس


تبار کوروش از جانب پدرش به قوم آریایی پارس* می رسد که برای چند نسل برانشان , در جنوب غربی ایران, حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش برسفالینۀ استوانه شکلی محل حکومت آن*ها را نقش کرده است. بنیاد*گذار سلسلۀهخامنشی, شاه هخامنش انشان بوده که در حدود 700 می*زیسته است. پس از مرگاو, تسپس انشان به حکومت رسید. تسپس نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانشکوروش اول انشان و آریارمنس فارس در پادشاهی دنبال شد. سپس، پسران هرکدام, به ترتیب کمبوجیه اول انشان و آرسامس فارس, بعد از آن*ها حکومتکردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر آژدهاک پادشاه قبیله ماد ودختر شاه آرینیس لیدیه, ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.
تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت , گزنفون , و کتزیاس درباره چگونگیزایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصینقل کرده*اند, اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده*اند,بیشتر شبیه افسانه می باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانتو پرسی سایکس , و حسن پیرنیا شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوتبرگرفته*اند. بنا به نوشته هرودوت, آژدهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدرآب خارج شد که همدان و کشور ماد] و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژدهاکتعبیر خواب خویش را از مغ* ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدیدخواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژدهاک تصمیمبگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد, زیرا می ترسید که دامادش مدعی خطرناکیبرای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژدهاک دختر خود را به کمبوجیه اول بهزناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که ازشکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاهماد ، این بار هم از مغ ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند،تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندان فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیاچیره خواهد شد. آژدهاک بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رودخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساسخوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زاده*ی دخترش رابه یکی از بستگانش هارپاگ ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد ودستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا رابا همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش،هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود, چون یکم کودک با اوخوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین اوگردد, در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پسکوروش را به یکی از چوپان*های شاه به* نام میترادات (مهرداد) داد و از ازخواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمه*ی ددانگردد.
چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبرشد, با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند وبجای او, فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود, در جنگل رهاسازد. میترادات شهامت این کار را نداشت, ولی در پایان نظر همسرش راپذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستیکوروش را به گردن گرفت.


روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود, با گروهی از فرزندان امیرزادگانبازی می کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیینکنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را بهدسته*های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه*ای تعیین نمود و دستور داد پسرآرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از ویفرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرای, فرزند آرتم بارسبه پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده است وی را تنبیه کنند. پدرشاو را نزد آژدهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه وبدنش را مضروب کرده است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوالکرد: "تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقامکشوری است, چنین کنی؟" کوروش پاسخ داد: "در این باره حق با من است, زیراهمه آن*ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد,من دستور تنبیه او را دادم, حال اگر شایسته مجازات می باشم, اختیار باتوست."
آژدهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیادآورد, مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می گذرد با سناین کودک برابری می کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این بارهدستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویتطفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "این طفل فرزند من است ومادرش نیز زنده است." اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور دادزیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.

چوپان در زیر شکنجه وادار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژدهاک آشکارکرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژدهاک دستور به احضار هارپاگ داد وچون او چوپان را در حضور پادشاه دید, موضوع را حدس زد و در برابر پرسشآژدهاک که از او پرسید: "با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟" پاسخداد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم, تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستورتو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم"


هارپاگ بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضدآژدهاک شورانید و موفق شد, کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشیکند و او را شکست بدهد. با شکست امپراتوری ایرانی ماد بوسیله پارسها کهکشور دست نشانده و تابع آن بود, پادشاهی ۳۵ ساله آژدهاک پادشاه ماد بهانتها رسید, اما کوروش به آژدهاک آسیبی وارد نیاورد و او از را نزد خودنگه داشت. کوروش به این شیوه پادشاهی ماد و پارس را به دست گرفت و خود راپادشاه ایران اعلام نمود و اتحاد این دو تیره آریایی ایران را بنا کرد .

کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد و خود را شاه ماد و پارس نامید ،در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود ، خردمندانه از کرزوس ، شاه لیدیخواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را برلیدی قبول نماید . اما کرزوس در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد بهفکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را ازرود هالسی ( قزل ایرماق امروزی در کشور ترکیه ) که مرز کشوری وی و ماد بودگذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه ، از همدان به سوی لیدی حرکتکرد و دژ سارد که آن را تسخیر ناپذیر می پنداشتند ، با صعود تعدادی ازسربازان ایرانی از دیواره های آن سقوط کردو کرزوس، شاه لیدی به اسارتایرانیان درآمد و کوروش مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونان یانرسانید . نکته قابل توجه رفتار کوروش پس از شکست کرزوس است . کوروش، شاهشکست خورده لیدی] را نکشت و تحقیر ننمود، بلکه تا پایان عمر تحت حمایتکوروش زندگی کرد و مردم سارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش رادر شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند ، مشمول عفو شدند. پس از لیدی کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آوردو به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت ، هریو ( هرات )، رخج ، مرو ، بلخ ،زرنگیانا ( سیستان ) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا ) و ثتگوش(شمال غربی هند ) را مطیع خود کرد . هدف اصلی کوروش از لشکر کشی به شرق تأمین امنیت و تحکیم موقعیت بود و گرنه در سمت شرق ایران آن روزگار حکومتیکه بتواند با کوروش به معارض بپردازد وجود نداشت . کوروش با زیر فرمانآوردن نواحی شرق ایران ، وسعت سرزمین های تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابِل از خیانت خود به کوروش و عهد شکنی در حق وی که دراوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعاً پشیمان شده بود . البتهناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس « نابونید » پادشاه بابِل،* هماناشهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یکسو و نیز پیش بینی های پیامبران بنی اسرائیل درباره ازادی قوم یهود به دستکوروش از سوی دیگر بود.


بابِل بدون مدافعه در 22 مهرماه سال 539 ق.م سقوط کرد و فقط محله شاهی چندروز مقاومت ورزیدند ، پادشاه محبوس گردیدو کوروش طبق عادت در کمال آزادمنشی با وی رفتار کرد و در سال بعد (538ق.م ) هنگامی که او در گذشت عزایملی اعلام شد و خود کوروش در آن شرکت کرد . با فتح بابِل مستعمرات آن یعنیسوریه ، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافهشدند رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان شناسان و حتیحقوقدانان دارد . او یهود یان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالیکه بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکلسلیمان به غنیمت گرفته بود ، کمک های بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان راصادر کرد و به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که درتاریخ یهود و در تورات ثبت است.اسکندر پس از رسیدن به ایران و پارسه همگیرا به آتش کشید و ویران نمود ولی پس از رفتن به آرامگاه کوروش بزرگ هرگونهصدمه زدن به آرامگاه کوروش را ممنوع نمود و به وصیت وی که در آنجا حک شدهبود عمل کرد و آن را سالم گذاشت و رفت تا برای ایندگان باقی بماند . خوداسکندر که دشمن ایرانیان بود نیز کوروش را الگوی و رهبری بزرگ می پنداشت .به باور بسیاری از حقوق دانان کهن آمریکایی و انگلیسی کتاب کوروپدیا -کوروش بزرگ سرلوحه بنیان گذاران آزادی و دموکراسی غربی در جهان بوده است .در جهان امروز یونسکو کورش بزرگ - اسکندر مقدونی و سزار را سه ابر مردجهان معرفی کرده اند . ولی به راستی موج تبلیغات گسترده غربیان برای سزارو اسکندر یونانی کجا و گمنامی کوروش بزرگ از آسیا که الگو و سرور اسکندر وسزار بوده است کجا ؟ اسکندری گویی اینکه از دیدگاه بزرگی و دانش جهانگشاییبرترین روزگار خود بوده ولی فساد اخلاقی و زندگی آلوده اش بر همگان آشکاراست . حال آنکه شخصی مانند کوروش بزرگ از همه لحاظ بر سزار و اسکندر برتریداشته است و نامش در قرآن به نام ذوالقرنین و در تورات به نام کوروشفرستاده خداوند آمده است ولی هرگز سخنی از او در ایران نشده است . تندیسیشایسته و بایسته این ابر مرد جهان در ایران وجود ندارد . فیلم و مستندجهانی شایسته وی ساخته نشده است . نامش برای آغاز سال آورده نشده است .فقط ملت ایران بودند که هنوز پس از هزاران سال از درگذشت وی در هنگام آغازجشن ملی نوروز با سبدها و دسته های گل راهی آرامگاه ابدی وی در پاسارگادمی شوند تا ادای احترام کرده باشند و با منش - کردار و ایران دوستی اوپیمانی دوباره بسته باشند . امروزه تندیس این بزرگ مرد ایران زمین درسازمان ملل متحد , آمریکا , استرالیا برپا است و به زودی در تاجیکستان ,هند , آلمان و اسرائیل نیز نصب خواهد می شود . شادی روان پاک این ابر نیکمنش جهان را از یزدان پاک خواستاریم . .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جهانداری کورش بزرگ


گزنوفوندر کتاب کورش نامه اشاره میکند که مردمان جهان با خشنودی خواهان پیوستن بهشاهنشاهی (کنفدراسیون) ایران بودند و شوق شهروندی کورش را داشتند. بابلشکست ناپزیر و افسانه ای همانگونه که در گل نبشته کورش و دیگر روایاتتاریخی آمده بدون جنگ و خونریزی، دروازه هایش را به روی ایرانیان گشود وشیخان آن، بر پاهای کورش بوسه زدند.
بهراستی چه چیز شگفتی رخ داده بود که سرزمینها نه تنها در برابر کورش بزرگبه رویارویی نمیپرداختند بلکه از آمدن او شادمان میگشتند؟ پاسخ این است کهکورش یک جهانبان بود و نه جهانخوار! در سنجش با کشتارهای آشوریان،مقدونیان، تازیان، ترکان و مغولان، روسها و انگلیسیها و امریکاییها، وغیره، رفتار ایرانیان افتخاریست جاویدان در تاریخ بشریت.



کورش در کتیبه اش درباره سپاهیانش میفرماید: من دستور دادم کسی ترس آفرین نباشد.
ودر کتاب کورش نامه از زبان او آمده است: ما از راه بیدادگری و یورش و یغماکامیاب نشده ایم... پس از پروردگار، مردمان را گرامی دارید... به راستی کهجهانگیری کاری بزرگ است؛ هرچند جهانداری کاری بس بزرگتر است.
کورشبزرگ به گواه پیشینیان از فره ایزدی برخوردار بود. در تورات در کتاباشعیای نبی با این آیات تکان دهنده درباره ویژگیهای ایزدانه این جاودانهمرد پارسی روبرو میگردیم، از زبان خداوند:
·اینک همبسته ی من که او را دست میگیرم... من روح (فره ایزدی) خویش را براو مینهم... دست در دست تو نگاهت خواهم داشت... تو از آن من هستی... تو رادوست میدارم... [ای مردمان]، به من باور آورید و دریابید که من (یزدان):او (کورش)هستم.
کورش بزرگ در کشورگشایی هایش:
1. زندانیان سیاسی و مذهبی را آزاد کرد.
2. ویرانه ها را از نو بازساخت.
3. مردم تبعیدشده را به خان و مان خویش بازگرداند.
4. آرامش و امنیت و دادگری را پابرجا ساخت.
5. کشت و کار و رفاه مالی برای مردم ایجاد کرد.
6. با فساد و رشگ و دروغ به شدت مبارزه کرد.
7. آموزش و پرورش و بهداشت همگانی را رواج داد.
8. با راه سازی و راه بانی، پویش و تحول بزرگی در پیوندهای مالی و فرهنگی و اجتماعی میان مردم جهان پدیدار کرد.
رفتارجوانمردانه کورش با شکست خوردگانی چون کرزوس (فرمانروای لیدیه)و دیگرسرداران، و پاکدامنی او نسبت به زنان دشمنانش، مایه ی آفرین و ارج ماایرانیان است.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
« منم کوروش، شاه جهان. . . . . »
شایدبهترین و آشکارترین سرآغاز را پیرامون نام این شاه بزرگ از زبان خود اومیباید دانست. او خود را کوروش مینامد. متنی که شاید بهترین سند دربارهیشاهی است که پیرامون سرگذشت و سرنوشت نامش سخن خواهیم گفت.
به راستی چرا این واژه، یکی از ناشناختهترین نامهایی است که تا کنون زبانشناسی معنی آشکاری برای آن نیافته است؟!
ایننام در سنگنبشتههای پارسی باستان (میخی هخامنشی): کورو وکورَئوش، درسنگنبشتههای بابلی (گاهنگارهای نبونئید): کوروش و در کتیبه های ایلامی ناماین پادشاه را کوراش نوشتهاند.
در زبان سرزمینهای گوناگون نیز واژه های بیشماری از نام کوروش را می بینیم.
در زبان یونانی کورُس و کیرُس (kyros)و یا سیریوس به چَم کسی که موی به هم بافته و پیچیده (پیچیده مو) داشتهباشد و همین واژه با دوگانگی تلفظ در زبان فرانسه سیروس نام گرفته است.
در این جا بهتر است اشاره کنیم که: «مهمترین کرهی آسمانی در مصر قدیم سیریوس (sirius)بود زیرا که هنگامی که این ستاره در بلندترین نقطهی خود در آسمان قرارمیگرفت، مصادف با زمان طغیان سالیانهی رود نیل میشد. این کره گاهی بهمنزلهی الههی ایسیس و زمانی به منزلهی یک گاو ماده در هنر مصر ظاهرمیگردیده است.»
آشیل (آیسیخولیوس)تراژدیسرای برجستهی یونانی می نویسد: پارسها به خورشید کوروش می گفتند وکوروش را برگرفته از واژهی هور (خور) میداند، اگر چه این دیدگاه رنگ و بویافسانهای نیز دارد.
دیدگاه دیگر را سایس (sayce) در کتاب «the ancient empires of the east» بیان میدارد که: کوروش به زبان انزانی به چَم چوپان است.
همچنین نام کوروش در روایات اسلامی به گونههای: کیرُش، کی ارش آمده و پادشاهی غیلمی (ایلامی؟) به شمار آمده است.
مورخینسده های اسلامی این نام را چنین انگاشته اند: ابوالفرج بن عبری در مختصرالدول- کورُش، ابوریحان در آثار الباقیه بنا بر مدارک غربی نیز او راکورُش می نامد. مسعودی در مروج الذهب وی را کورُش، ابو جعفر محمد بن جریرطبری در تاریخ الرسل و الملوک او را کیرُش مینامد و لقب سپهبد بابل را بهوی میدهد.
ابن اثیر در تاریخ کامل خود ویرا کیرُش و حمزهی اصفهانی در تاریخ سنن ملوک الارض و الانبیاء وی را کوروشمینامد و در ادامه بیان می دارد که: کی اردشیر را همان می دانند کهاسرائیلیان گویند بهمن است و در اخبار آنان به کوروش تعبیر شده و ما میدانیم که حروف «واو» در برخی از گویشهای مناطق و نواحی ایران نیز (همچولهجههای جنوبی) گاهی به یاء دگرگون میشود، چنانکه خون را خین و دور را دیرگویند، و به همین دلیل کوروش نیز در نوشته های کهن (کی رش، کی ارش) نگاشتهشده که گونههای درست آن است.
اندیشههای قومی یهود درباره ی نام کوروش و پاژنام سامی او (ذوالقرنین):
این واژه در در تورات به گونهی کورُش و یا کورِش است.
یشیعاه کوروش را به «راعی و شبان خدا و مسیح او» نام می دهد و اشاره می کند که،
کوروشخواستِ خداوند را اجرا کند. باور قومی یهود در این باره بنا به استنادمتون مقدسهی خود، کوروش را ذوالقرنین پنداشته و پدید آمدن او را برابرنوید پیشین پیغمبرانشان درست و راست میدیدند. بر پایهی آنچه تاکنون یادکردیم، روشن است که خواستهی پرسش یهود از ذوالقرنین همان کوروش بوده است وکلمه ی (لوقرانائیم) را لقب او قرار داده است.
ابوالفتوحرازی دربارهی ذوالقرنین اشاره می کند: «خلاف کردند در آن که او را چراذوالقرنین خواندند. بعضی گفتند برای آنکه پادشاه مردم و پارس بود و بعضیگفتند برای آنکه بر سرش مانند دو سرود بود و بعضی گفتند برای آنکه بر سراو دو گیسو بود.»
در این باره استرابوناشاره می کند که: نام کوروش پیش از سلطنت، کلمه ی دیگری بوده و پس از مدتیآن را دگرگون ساخته است. وی بیان می کند: نام شاه در آغاز «آگراداتس» agradatesبود، سپس او نام خود را برگردانیده، نام رود (کور) را که در نزدیکی تختجمشید (پرسپولیس) جاری است، جایگزین کرده است. این گفته ی استرابون درستبه اندیشه نمیآید، زیرا دو نفر از اجداد کوروش، چنانکه بالاتر اشاره شد،همین نام را داشتند و دیگر گمان این است که نام رود نوشته شده اسم کوروش(کر) باشد. اما دربارهی این که نام کوروش پیش از فرمانروایی، «آگراداتِس»بوده، باید گفت: این نام میتواند برنشست از واژهی « آگرا » agraباشد که در زبان های هندو اروپایی به چَم «پیش و ابتدا و جلو» است وبنابراین اگر پاره دوم واژه را (دات) فارسی بدانیم که چَم «قانون و عدل وداد» می دهد، کلمهی آگراداتس درست برابر همان کلمهی پیشداد میشود.
همچنینمیتوانیم بگوئیم که واژهی آگراداتس به چَم فرزند نخست میدهد و نخستینفرزندی که برای خانوادهی کامبیز به دنیا آمده، این نام را به او داده اند.هم چنان که ما امروز فرزند نخست را (اَکبَر=بزرگتر) نام می گذاریم و اینگزاره برای کودکی که هنوز نام و نشانی ندارد و قانون و نوآوری ننهاده است،مناسبتر می نماید.
البته گمان دیگری هم کهوجود دارد و آن است که این نام پیوندی از کلمه ی (آگیرا= آذر، آتش) و بخشدوم واژه (زاده، داده) بوده باشد، بدان حساب آتش مورد احترام ایرانیانبوده است. هنوز هم در اصطهبانات (صابنات) که مولد و زادگاه کوروش بودهاست، یک (ش مضموم) به دنبال هر اسم اضافه می کنند، برای نمونه می گویند:حسنش را ندیدی؟ یعنی حسین را ندیدی، که این حرف (ش) در واژه ی کوروش هم ازنوع همین اضافه است که به زبان یونانی رسیده و همان کورو بوده وابسته بهرودخانه کر.
اما آرنولد توین بی درنگرشی شگفت در مورد نام پادشاه ایران سخن خود را با این پرسش آغاز می کندکه: چرا پدر کوروش اول، چیشپیش ( به یونانی teispas) فرزند خود را کورو (kuru) می نامد؟ این اسم به گونه ای یک در میان در میان دودمان هخامنشی گذاشته میشود که از نامهای ملی دو قوم غیر پارسی برگرفته شده است.
در متون ارمنی، تا آنجا که آنتونی جان کینس در یادداشت های خود از رود سائروس (=کوروش) نام برده است که همان رود کُر است.
دشتیدر مرز شمال شرقی بیابان هندوستان، در مرز حوضههای رود سند و رود گنگ وجوددارد که در ادب سانسکریت «دشت کورو» خوانده می شود. جستجوی این مسئله راشاید بتوان در وجود همین واژه «کمبوجیه» و « کورو» به دیباچه نام مکان، ازیک سو در ماوراء قفقاز، از سوی دیگر در هندوکش و شبه جزیره هند یافت.همچنین وی اشاره می کند که، شاخه اصلی دست چپ رود ارس کور خوانده می شود.اما در مورد این رودخانه باید یادآور این نکته شد: کُر رودی است در حدودآذربادگان بر سه فرسنگی شهر بردعه که آن را کُر خوانند. سرچشمه ی آن ازکوهها و به میان تفلیس و اران می گذرد و به جیحون ارس می پیوندد. نه تنهارود کور را جغرافینویسان یونانی سیروس می خواندند، بلکه شاخابه دست چپی آنرا رود کامبیز می دانستند. بنابراین نه تنها شاهد وجود دو اسم مکان سیروس(کورو) و کامبیز (کمبوجیه) در نقشه محل هستیم، بلکه می بینیم این دو ناممکان در کنار هم میباشد. شاید از همین نکته بتوان به این سرانجام رسید که،این دو قومی که اسمهای خود را روی سرزمین زیستگاه خود گذاشتند با یکدیگرارتباط و بستگی نزدیک میداشتهاند. اما بعید و غیر محتمل است و یا این کهخاندان هخامنشیان اسمهای خود را از اسم دو قوم ساکن ماوراء قفقاز گرفتهباشند و یا نام دو قومی را که نزدیکی هندوستان می زیستهاند بر خود گذاشتهباشند. اما وجود این دو اسم در مجاورت یکدیگر در قفقاز و هندوستان راهبریمیکند به آن خرده که باز هم با نام های اقوام بیانگرد آسیائی- اروپایی سروکار داریم که در کنار یکدیگر در مهاجرتهای دسته جمعی شرکت داشتهاند.
درپایان توین بی چنین نتیجه میگیرد که: «شاید مجاز باشیم حدس بزنیم که بعیدنیست یک گروه مرکزی از این دوشاخه اقوام مهاجر، سرانجام به سرزمین لرستانراه می یابند و با کوروش اول، چیش پیش دست اتحاد و همکاری می دهند.»
یارنامه:

کوروش کبیر (ذوالقرنین)، مولانا ابوالکلام آزاد، ترجمهی محمد ابراهیم باستانی پاریزی، نشر کوروش، ۱۳۷۵
تاریخ دوهزار و پانصد سالهی ایران، ج۱، عباس پرویز، موسسهی مطبوعاتی علمی، ۱۳۴۳
جغرافیای اداری هخامنشیان، آرنولد توینبی، ترجمهی همایون صنعتی زاده، نشر موقوفات دکنر محمود افشار یزدی، ۱۳۷۹

ایرانیم و هیچ حقوق بشرم نیست
هر چند خودم مبتکر این کلماتم(هادی خرسندی)
اینسخن از هادى خرسندى است، خرسندى با یک حضورِ ذهنِ شگفت آور، زبانِ روان وآشکارى دارد. کسى که با جرات روى پشت بام وجدان آدمى دم مى گیرد و چه بهجا هم. زبانى شیرین که تلخى ها را بر می شمارد: ایرانى و حقوق بشر!!
حقوقبشر یعنى “شناسایی حیثیت و کرامت ذاتی تمام اعضای خانواده ی بشری و حقوقبرابر و سلب ناپذیر آنان که اساس آزادی، عدالت و صلح در جهان است.”
تعریفىاست کامل و آشکار که به هر زبان و خطی که آنرا بنویسیم و بخوانیم واژهکلیدى آن انسان است، انسانی در پیکره ى انسانیت که نه جنسیت نه رنگ، نهنژاد، نه دین و… نمى تواند “بر حیثیت و کرامت ذاتى او” سایه بیندازد. دراین پیکره همه ى اضلاع با هم برابرند به همین دلیل اعضاى خانواده ى بشرىنام گرفته است. بنیان و اساس آزادى انسان و داد دادگسترى و صلح و آرامشجهانى بستگى به شناخت و رسمیت دادن حقوق طبیعى انسان با این پیکره دارد.
آیاچگونه مى توان با این همپارچگى و همپیکرى، انسان راخوار کرد و خوار شمرد،خوارکردن انسان جنگ با هستى است، آیا مجوزى براى این چنین درگیرى با نظامکیهانى وجود دارد.
رنگها و نژادها بنیان بیولوژیکى دارند و بیانگر هیچگونه امتیازى نیستند سیاهیا سفید یا … صرفا رنگند و معناىى جز رنگ را بیان نمى کنند. نژاد هم همچونرنگ از مجراى بی رنگى گذر دارد. برتریت مرد بر زن نیز پندار واهى ماسیدهاى است که از دورترها مانده و در برخى سرزمین ها هم چنان جارى است که بایدآنرا لکه ى ننگى در کارنامه ى زندگى بشر دانست،
اصلبرتریت و متاع بهتر به ویژه در دین و مذهب و تعبیر خودى و غیر خودى، ساختهى اندوهبار کسانى است که با خرد، سال هاى نورى فاصله دارند. پدیده ى چنیناصول بیمارى جنگ هاى خونین مذهبى است که صفحات سیاه تاریخ را آفریده اند.انسان آزاد آفریده شده و هر بندی بر دست و پاى او از سوى دین و سرمایهوجدان بیدار بشرى را آزرده مى سازد، به همین دلیل آشکار مى باید با حاکمیتقانون از انسان و حقوق مسلم او پشتیبانى بشود. بندها که اصولا برخلاف حقوقطبیعى انسانند فاجعه آفرینند. مى باید جهانى را بسازیم که انسان بى ترس وتلواسه بیندیشد، بنویسد و بگوید. دین و سرمایه انسان را به خوارى مىکشانند، خوارى انسان دفن فضیلتى است که در هستى جارى است … انسان ها با همبرابرند یا به گفته ی Willy Kyrklundاندیشمند و ریاضى دان سوئدى در سفرنامه اش به نام به سوى طبس پس از شرحىکه از بادگیرها و زرتشتیان شهر یزد مى دهد مى نویسد: خورشید نمى پرسد گبرىیا مسلمان، گرما بر همگان یکسان سنگینى مى کند.
gebr eller muslim frågar solen ej efter , hettan tyngar på alla(۱)
***
در ۱۳ ماه اکتبر برابر بیست و یکم مهرماه سال ۵۳۹پیش از میلاد کوروش بزرگ در حالى که فرزندش کمبوجیه در رکابش بود در راسارتش ایران بابل را فتح کرد و به عمر حکومت مستبد نبونید آخرین پادشاهسلسله ى یازدهم پایان بخشید و در روز ۲۹اکتبر برابر با هفت آبان اعلامیه اى را صادر کرد که به نام نخستین اعلامیه حقوق بشر یا the first declaratrion of human rights نامور گشت. استوانه ى کوروش یا Cyrus thegreat Cylander در سال ۱۸۷۹ توسط باستان شناس آشورى متولد موصل به نام هرمزد رسام Hormuzd Rassam که زیر نظر باستان شناس انگلیسى Sr A.H Layardدر معبد مردوک واقع در شهر اور کار مى کرد کشف شد. این سند فراتر ازتاریخ، امروز در موزه بریتانیا در انگلیس نگاهدارى می شود و نمونه اى ازآن در سازمان ملل متحد در سرسراى منتهى به شوراى امنیت قرار داده شده است.در هنگام جشن هاى ۲۵۰۰ ساله این سند تاریخى به مدت ۱۰ روز به میهنش ایرانآورده شد.
دراین سند تاریخى او انسان و اعتبارش را بدون در نظرگرفتن رنگ، نژاد، دینرسمیت بخشید و رسم نابخردانه ى سپاهیان فاتح را برانداخت و بنیانى را ساختتا جهان را وارد دروازه ى تمدن بکند:
”این مرد پارسى گر چه مى توانست ازحق فاتح بودن خویش استفاده بکند، اماچنین نکرد، او نمى خواست هیچ چیزى را بر هم بزند.. هر آن این مرد خردمندترجیح مى داد که همچون یک خدمتکار سلطنت کند. چه درس خوبى از بزرگوارى وانسانیت است که این مرد والا به دیگران مى دهد به کسانى که گمان مى کنندقدرت کم دوام خود را در میدان هاى جنگ و در میان کشتگان به دست مى آورند ”(۲).
چنین است که ازکوروش بزرگ به نیکى یاد می شود چرا که :
کزآباد کردن جهان شاد کرد جهانى به نیکى از او یاد کرد


به بخشی از فرمان کوروش توجه را جلب مى کنم :

آنگاه که من (= کوروش) آشتی خواهان به بابل اندر شدم.
باشادی و شادمانی در کاخ شهریاری خویش، اورنگ سروری خویش بنهادم، مردوک،سرور بزرگ، مهر دل گشاده ام را که د{وستدار} بابل است به خواست خود به{خویشتن گروانید} (پس) هر روز پیوسته در پرستش او کوشیدم.
و(آنگاه که) سربازان بسیار من دوستانه اندر بابل گام برمی داشتند، مننگذاشتم کسی (در جایی) در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترساننده باشد.
من(شهر) بابل و همه (دیگر) شهرهای مقدس را در فراوانی نعمت پاس داشتم.درماندگان باشنده در بابل را که (نبونشید) ایشان را به رغم خواست خدایانیوغی داده بود (؟) نه در خور ایشان، درماندگی هاشان را چاره کردم و ایشانرا از بیگاری برهانیدم.
مردوک خدای بزرگاز کردارهای من شاد شد و (آنگاه) مرا، کوروش، پادشاهی که پرستنده وی است وکمبوجیه، فرزند زاده شده من و همگی سپاهیانم را با برزگواری، افزونی داد وما به شادمانی، در آشتی تمام، کردارهایمان به چشم او زیبا جلوه کرد ووالاترین پایه {خداییش} را ستودیم. به فرمان او (= مردوک) همه شاهان براورنگ شاهی برنشسته و همگی (شاهان) جهان از زیرین دریا (= دریای مدیترانه)تا زیرین دریا (= دریای پارس)، (همه) باشندگان سرزمین های دور دست، همهشاهان آموری، باشندگان در چادرها، همه آن ها باج و ساو بسیارشان را از بهرمن؛ (= کوروش) به بابل اندر آوردند و بر دو پای من بوسه دادند.
از… تا (شهر) آشور و شوش آگاده، سرزمین اشنونا، (شهر) زمبن، (شهر) مه ـتورنو، دیر تا (پایان) نواحی سرزمین گوتیان و نیز (همه) شهرهای مقدس آنسوی دجله که از دیرباز ویرانه گشته بود، (از نو باز ساختم).
(ونیز پیکره) خدایانی را که در میانه آن شهرها (= جایها) به جای های نخستینباز گردانیدم و (همه آن پیکره ها را) تا به جاودان در جای (نخستین شان)بنشاندم (و) همگی آن مردم را (که پراکنده بودند)، فراهم آوردم و آنان رابه جایگاه های خویش بازگردانیم.
(و نیزپیکره) خدایان سومر و اکد را که نبونشید (بی بیم) از خشم سرور خدایان (=مردوک) به بابل اندر آورده بود به فرمان مردوک، خدای بزرگ به شادی و خوشیدر نیایشگاه هایشان بنشاندم ـ جایهایی که دل آن ها شاد گردد ـ هرروز در برابر خداوند (= مردوک) و نبو زندگی دیریازی از بهر من بخواهند وهماره در پایمردی من سخن ها گویند، با واژه هایی نیکخواهانه. باشد که بهمردوک، خدای من، گویند که ” به کورش، پادشاهی که (با بیم) ترا پرستنده استو کمبوجیه پسرش بی گمان باش، بهل تا آن زمان باز سازنده باشند.. باروزهایی بی هیچ گستگی. همگی مردم بابل پادشاهی را گرامی داشتند و من همه(مردم) سرزمین ها را در زیستگاهی آرام بنشانیدم. (۳)
ریچار فراى Richard Nelson Frye (c.1920) ایرانشناس امریکایى مردی که هنوز کنار اسمش اضافه می کند “ایراندوست”، لقبی که علی اکبر دهخدا به او داده است در مصاحبه با روزنامه ىاعتماد گفته است: “هخامنشیان برای نخستین بار یک سلسله قانون های بینالمللی درست کردند. قبل از آن قانون ها در خاورمیانه تعلق به دین و مذهبداشتند و به صورت منطقه ای و محلی بودند. مثلا در بابل یک خدای بابل بودبه نام خدای ماردوک که ماردوک قانون محلی بابل بود. در مصر فرعون هابودند. اما ایرانیان به علت بزرگی مجبور بودند که یک سلسله قانون های بینالمللی از یونان تا هند و از آسیای مرکزی تا سودان امروز داشته باشند کهاین قانون ها خصلتی سکولار داشت. نام این قانون بین المللی داد بود.دادگستری امروز از آن گرفته شده است. تا امروز در زبان ارمنی داد به معنایقانون است و همین طور در زبان سوریانی که از ایرانیان گرفتند. البتهامپراتوری هخامنشی فرمان داد که بابل و مصر و اسرائیل باید قانون محلی ومذهبی جمع آوری کنند که به نظر من این قانون های محلی و مذهبی اساس قانونهای رومی بود. به نظر من رومی ها از ایران تقلید کردند. این را در کتابهای تاریخ نمی نویسند. اما برای تاریخ بشر خیلی اهمیت دارد که برای اولینبار یک سلسله قانون سکولار که به مذهب و دین تعلق نداشت، درست شد. از آنزمان در ایران همیشه دین و دولت از هم جدا بودند. می دانید که در پندنامهانوشیروان، در قابوس نامه، در سیاست نامه نظام الملک و نصیحت الملوک غزالیهمه نوشته اند و نصیحت داده اند که دین و دولت همیشه جدا است و مثل خواهرو برادر. اما در بین اهالی بین النهرین و زبان های عبری و عربی این نظربود که دین و دولت باید یکی باشند. مثلا خلیفه بنی عباس یا بنی امیه همشاه ورئیس دولت بود و هم رئیس مذهب، اما در ایران اینطور نبود… ( ۴ )
درپایان این نوشته شعر گویایی از یک شاعر یهودى که در میان اسیرانى که ازاورشلیم به بابل آورده شدند آورده مى شود تا معناى آنچه که کوروش بزرگ بهبشریت داد ملموس تر گردد:
بر کناره هاى شط بابل نشسته ایم و حتا با یادآورى از صهیون اشک ریخته ایم!
ما رباب هایمان را به شاخه هاى درختان بید آویخته ایم
اینک کسانى که ما را به اسارت آوده اند از ما خواسته اند که برایشان آواز بخوانیم
کسانى که همه ى دار و ندارمان را گرفته و و لخت مان کرده اند
از ما خواسته اند که لبخند بزنیم!
به ما مى گویند که یکى از آوازهاى صهیون خود را برایشان بخوانیم
ما چگونه مى تونیم سرود مذهبى ابدیت را در سرزمینى بیگانه بخوانیم؟
من اى اورشلیم، اگر تو را فراموش کنم مانند این است که دست راستم خود را فراموش کند
اگر دیگر از تو یاد نیاورم و اورشلیم را در راس همه ى شادى ها قرار ندهم زبانم به سقم بچسبد” ( ۵)
آیا شعر خرسندى هم، صداى یک ملت نیست؟

سرچشمهها
۱- Willy Kyrklund , Prosa , till tabbas.1995,p282
به سوى طبس توسط خانمفرخنده نیکو و ناصر زراعتى به فارسى ترجمه شده است.
۲ – آلبر شاندور، کوروش کبیر، رویه ى ۳۰۲، انتشارات زرین چاپ اول، ۱۳۷۱
۳ – ترجمه پرفسور عبدالمجید ارفعی در تارنمای
۵ -آلبرشاندور، کوروش کبیر، رویه
 

Similar threads

بالا