راز استجابت

elnaz gol

عضو جدید
فرشته به زحمت از جایش بلند شد و به آسمان نگریست اندوه قلبش را فرا گرفت خداوند بعد از سالها عبادت بالهایش را از او گرفته و او را حین پرواز از آسمان به زمین انداخته بود مدتی گذشت تا به انسانی رسید او یکی از پیامبران خدا در زمین بود فرشته از پیامبر خواست دعا کند خدا لطف کرده و بالهایش را پس بدهد دعای پیامبر مستجاب شد و فرشته با خوشحال به پیامبر گفت اگر درخواستی داری بگو شاید از دستم کاری برامد پیامبر خواست فرشته او را باخود به آسمان ببرد تا عزرائیل را ببیند اندکی بعد پیامبر بر پشت فرشته به اسمان پر کشید تا به آسمان چهارم رسیدند کمی بالاتر جایی بین اسمان چهارم و پنجم عزراییل را یافتند ناگهان عزرائیل با تعجب به پیامبر گفت این همان فرشته ای ایست که مدتی قبل خداوند از من خواست جانش را بگیرم چون عمرش به سر امده بود اما راه تا اسمان هفتم به نظرم دور امد و این کار را به تاخیر انداختم و اکنون میبایست جانش را بگیرم عزرائیل این را گفت و جان فرشته را گرفت کاش فرشته میدانست خداوند از سر لطف بالهایش را سوزاند تا فرشته به زمین بیفتد و زندگی کند.... کاش من میدانستم.... کاش... همه ما هر آن چون همان فرشته ایم که بی درک لطف خدا دست به دعاییم کاش امسال که میرسد بیشتر......
سلام دكتر مهديه.
خيلييييييييييييي جالب بود.ممنون:gol::w27:
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
کدوم داستان ؟ من نشنیدم

گویند بامدادِ روزی‌ مردی‌ وحشت‌زده‌ خدمت‌ حضرت‌ سلیمان‌ علی‌ نبیّنا وآله‌ و علیه‌ الصّلاة‌ و السّلام‌ رسید. حضرت‌ سلیمان‌ دید از شدّت‌ ترس‌ رویش‌ زرد و لبانش‌ کبود گشته‌، سؤال‌ کرد: ای‌ مرد مؤمن‌! چرا چنین‌ شدی‌ ؟ سبب‌ ترس‌ تو چیست‌ ؟ مرد گفت‌: عزرائیل‌ بر من‌ از روی‌ کینه‌ و غضب‌ نظری‌ کرده‌ و مرا چنانکه‌ می‌بینی‌ دچار وحشت‌ ساخته‌ است‌.


حضرت‌ سلیمان‌ فرمود: حالا بگو حاجتت‌ چیست‌ ؟ عرض‌ کرد: یا نبیّ الله‌! باد در فرمان‌ شماست‌؛ به‌ او امر فرمائید مرا از اینجا به‌ هندوستان‌ ببرد، شاید در آنجا از چنگ‌ عزرائیل‌ رهائی‌ یابم‌!

حضرت‌ سلیمان‌ به‌ باد امر فرمود تا او را شتابان‌ بسمت‌ کشور هندوستان‌ ببرد.

روز دیگر که‌ حضرت‌ سلیمان‌ در مجلس‌ ملاقات‌ نشست‌ و عزرائیل‌ برای‌ دیدار آمده‌ بود گفت‌: ای‌ عزرائیل‌ برای‌ چه‌ سببی‌ در بند? مؤمن‌ از روی‌ کینه‌ و غضب‌ نظر کردی‌ تا آن‌ مرد مسکین‌، وحشت‌ زده‌ دست‌ از خانه‌ و لان? خود کشیده‌ و به‌ دیار غربت‌ فراری‌ شد ؟

عزرائیل‌ عرض‌ کرد: من‌ از روی‌ غضب‌ به‌ او نگاه‌ نکردم‌؛ او چنین‌ گمان‌ بدی‌ درباره من‌ برده. داستان‌ از این‌ قرار است‌ که‌ حضرت‌ ربّ ذوالجلال‌ به‌ من‌ امر فرمود تا در فلان‌ ساعت‌ جان‌ او را در هندوستان‌ قبض‌ کنم‌. قریب‌ به‌ آن‌ ساعت‌ او را اینجا یافتم‌، و در یک‌ دنیا از تعجّب‌ و شگفت‌ فرو رفتم‌ و حیران‌ و سرگردان‌ شدم‌؛ او از این‌ حالت‌ حیرت‌ من‌ ترسید و چنین‌ فهمید که‌ من‌ بر او نظر سوئی‌ دارم‌ در حالیکه‌ چنین‌ نبود، اضطراب‌ از ناحیه خود من‌ بود. باری‌ با خود می‌گفتم‌ اگر او صدپر داشته‌ باشد در این‌ زمان‌ کوتاه‌ نمی‌تواند به‌ هندوستان‌ برود، من‌ چگونه‌ این‌ مأموریّت‌ خدا را انجام‌ دهم‌؟


لیکن‌ با خود گفتم‌ من‌ بسراغ‌ مأموریّت‌ خود می‌روم‌، بر عهده من‌ چیز دیگری‌ نیست‌. به‌ امر حقّ به‌ هندوستان‌ رفتم‌ ناگهان‌ آن‌ مرد را در


آنجا یافتم‌ و جانش‌ را قبض‌ کردم‌ .



واینه که میگن از مرگ نمیشه فرار کرد.
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنونم خدا جون ممنون
خدایا هرآنچه مصلحت من در آن است ب من عنایت کن.

ممنون از شما
 

koray

عضو جدید
خيلي خوب بود اما وقتي عمر فرشته به آخر رسيده بوده پس بال هم اگه نداشت عزرائيل سراغش ميومد....البته به نظر من!!!!!!!!!!
 

hamid051

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
ممنون مرسی شرمنده یکذره دیر شد
 

اسكان

عضو جدید
جالب و پر معنئ بود. راستئ كار خدا بئ حكمت نيست.
 
آخرین ویرایش:

فرهيخته

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلت را خانه ی ما کن ، مصفا کردنش با من
به ما درد خود افشا کن ، مداوا کردنش با من

اگر گم کرده ای ای دل ، کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش ، پیدا کردنش با من

بیبفشان قطره ی اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص ، دریا کردنش با من

اگر درها برویت بسته شد ، دل بر مّکن بازآ
درِ این خانه دّقُ الباب کن ، وا کردنش با من

به من گو حاجت خود را ،اجابت کردنش با من
طلب کن آنچه می خواهی ، مهیا کردنش با من

بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را ، جمع و منها کردنش با من

چو خوردی روزیِ امروز ما را ، شکر نعمت کن
غم فردا مخور ، تامین فردا کردنش با من

به قرآن آیه ی رحمت فراوان است ، ای انسان
بخوان این آیه ی را ، تفسیر و معنا کردنش با من

اگر عمری گُنه کردی مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس ، امضا کردنش با من
 

hamid051

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
این داستان منو یاد داستان فتروس فرشته انداخت اونم حالا یا داستان یا ئاقعیت جالبی بود ممنون از متنت
 

hamid051

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
http://www.yamones.parsiblog.com/Posts/7/داستان+فرشته+فتروس+در+هنگام+تولد+امام+حسين+(ع)/

این ادرس سایتی که این داستانه نوشته من خیلی وقت پیش خوندم جالبه حتما بخونید

این داستان فرشته ای که بعد از فکر کنم سرپیچی کردن یا به تاخیر انداختن کار خدا موجب سوختن بالهایش و سقوط کردن ان به زمین می شود که بعد از یک ماجرایی قشنگ و اتفاقهای زیبا به یک هدف بزرگ میرسه (فتروس) اسم فرشته است
 

Similar threads

بالا